گفتوگو با علیرضا بذر افشان، كارگردان و یكی از دو نویسنده سریال «نابرده رنج»
دغدغه این سریال از اینجا میآید كه ما بچههای دهه 50 هستیم. بچههایی كه شخصیتشان در دهه 60 كه جنگ بود شكل گرفت. نوستالژی و گذشته بچههای این دهه،دهه 70 نیست. ما مجبوریم برای مرور گذشتهمان به دهه 60 نقب بزنیم. علاوه بر این من از این دهه خاطرات زیادی دارم. آدمهایی كه از دست رفتند و خاطره اتفاقهایی كه با شنیدنشان لبخند به لبهام میآید. كار هنری هم همین است دیگر. اینكه چیزی كه در وجودتان هست را برای بقیه هم شنیدنی و دیدنی كنید
مجموعه «نابرده رنج» به کارگردانی علیرضا بذرافشان این شبها روی آنتن شبكه سه سیما است. كسی كه سریالهایی چون تب سرد و خط قرمز و زیر زمین و... تا قبل از آن بر اساس فیلمنامههای او روی آنتن رفت.
نابرده رنج سریالی است كه در آغاز داستانش كمی كلیشهای به نظر میرسد. رسیدن پای دو خلافكار به جبهه كه احتمالا آنها را دچار تحول میكند. اما موضوع داستان این سریال فقط این نیست. بذر افشان سعی كرده با خلق موقعیتهایی تازه داستانش را از كلیشه دور كند.هرچند او فیلمنامه این سریال را با همراهی همسرش سارا خسروآبادی نوشته است.اما نكته جذاب دیگری كه در این سریال وجود دارد این است كه ماجراها در دهه 60 و در جبهه میگذرد. همه چیز از دهه 60 تا امروز تغییر كرده است. از معماری و لباسها تا مناطق جنگی..خلق دوباره آن ساده نیست و مهمتر اینكه تو باید بتوانی اتمسفر آن دوران را بازسازی كنی. تا اینجا موفقیت اول بذرافشان را در این سریال باید در موفقیت او در فضاسازی دهه 60 دانست.
شما فیلمنامه نویسی را در كنار اصغر فرهادی شروع كردید. در آخرین سریال او كه داستان یك شهر بود و بعدها اولین فیلمش كه جایزه هم گرفت. بعدها با علیرضا افخمی چندین تجربه داشتید در تلویزیون تا رسیدید به ساخت تله فیلم و كارگردانی. حالا اولین سریال بلندتان روی آنتن است كه به نظر میرسد تجربه پختهای باشد به نسبت اولین سریال یك كارگردان. چقدر از فرهادی و افخمی تاثیر گرفته اید؟
این سوال شما جواب مفصلی میطلبد. در هر دو كار آقای فرهادی در واقع من نویسنده كارها نبودم و شاگرد ایشان بودم. داستان یك شهر اولین كاری بود كه انجام دادم.نویسنده اصغر فرهادی بود و من با ایشان همكاری میكردم و یاد میگرفتم.
یعنی شما كشف اصغر فرهادی بودید؟
ما از قبل با هم كار تئاتر میكردیم. آن زمان اصغر فرهادی دانشجو بود و به ما در دانشگاه پلی تكنیك درس تئاتر میداد. او كارگردانی میكرد و ما برایش بازی میكردیم. چند كار روی صحنه بردیم. بعد هم با هم نمایشنامه نوشتیم. تا اینكه او به سمت تلویزیون رفت. ما همچنان نمایشنامه مینوشتیم و كار تئاتر میكردیم. تا اینكه در جشنواره یكی از كارها جایزه برد. من سه سكه جایزه گرفتم. سكه را بردم برای آقای فرهادی كه دیگر كارگردان مطرحی شده بودند. سكهها را برای ایشان بردم چون آنها را متعلق به او میدانستم. ایشان از این كار من خوشش آمد. هفته بعد زنگ زد و گفت میخواهم داستان یك شهر 2 را كار كنم و به من پیشنهاد كرد بروم و با او بنویسم. من هم رفتم تا كنار او یاد بگیرم. بعد هم با آقای افخمی آشنا شدم كه حضور ایشان در تلویزیون ایران یك نعمت است. بقیه چیزهایی كه بلد نبودم را از ایشان یاد گرفتم.
مهمترین چیزهایی كه از هر كدام یاد گرفتید چه بود؟
شما با خیلیها در این عرصه رو به رو میشوید كه چیزی به شما یاد نمیدهند. یعنی دانستههایشان را از شما دریغ میكنند. اما اصغر فرهادی اینگونه نبود. مهمترین جملهای كه از او یاد گرفتم این بود كه سینمای ایران یعنی فیلمنامه و بازیگر.
یعنی به دكوپاژ و این مسائل تاكید نداشتند؟
جالب است كه شما الان در كارهای او پیچیدهترین دكوپاژها را میبینید ولی روی این دو ركن همیشه تاكید داشت و به دكوپاژ چندان تاكید نمیكرد. اینكه در سینما بازیگر و فیلمنامه دو ركن اساسی باشد شاید یك عقب افتادگی است اما خیلی هوشمندی میخواهد تو درك كنی سینمای ما آنقدر عقب افتاده است كه مهمترین المانهایش این دو است. من این را سر لوحه كارم قرار دادم. شما در كارهای فرهادی هیچ
بازیگری را نمیبینید كه بد بازی كند. این واقعا فوقالعاده است كه او میتواند از سنگ هم بازی خوب بگیرد. خیلی از بازیگران كه در كارهای او درخشیدند مطمئنم در كارهای دیگر اینگونه نیستند.
از علیرضا افخمی چه چیزی یاد گرفتید؟
افخمی بر چیزی كه تاكید داشت در كارگردانی این بود كه میگفت تو فقط در كارگردانی قصه ات را خوب تعریف كن. یعنی همه حواشی كه در دكوپاژ ممكن است توی كارگردان را تحریك كند كه خودنمایی كنی را كنار بگذار و در مسیر روایت درامت حركت كن. هر دكوپاژی كه قصه را خوب روایت میكند انتخاب كن. اگر قرار است بهترین كار این باشد كه دو دقیقه قاب دوربین را ثابت بگذاری همین كار را بكن. در فیلمنامه نویسی هم هر چیز دیگری كه بلد نبودم را یادم داد. كما اینكه لطف او بود كه باعث شد كارگردان بشوم و مدیر شبكه 3 هم اعتماد كند.
الان خیلیها با ساخت تله فیلم به كارگردانی فیلم سینمایی و سریال میرسند. شما هم همین مسیر را رفتید. به نظرتان این بهترین راه است برای كارگردان شدن؟
نه بهترین راه نیست. خیلی راهها برای كارگردان شدن وجود دارد. قبلا خیلیها با روابطشان همان اول به ساخت سریال میرسیدند. خیلی از كارگردانهای خوبی كه الان هستند در كارنامه كاریشان چند كار ضعیف دارند. آنها در واقع هزاران دقیقه از بودجه مملكت را هزینه میكردند تا كار یاد بگیرند. تله فیلم هزینه بسیار كمتری دارد و الان در این موج ساخت تله فیلمها چند كارگردان خوب معرفی شده است.
اصلا در كدام نقطه به این نتیجه رسیدید كه كارگردان شوید؟به نظرتان بیشتر كارگردان بهتری هستید یا نویسنده؟
من هنوز در هر دو ضعف دارم. سیر كارگردان شدنم را میدانم اما برای این روند خیلی برنامهریزی نكردم. همین الان كه پس تولید این كار را جلو میبرم برنامه خاصی برای آینده ندارم. ممكن است تا 5 سال هیچ كاری نكنم و ممكن است از 10 روز بعد بروم سر یك كار جدید. اما میتوانم این را بگویم كه سر سریال زیر زمین كه بودم چون كار قرار بود به پخش برسد همه با هم برای رسیدن كار كمك میكردیم و بخشی از پس تولید كار را من به عهده گرفتم. همان موقع افخمی به من گفت تو میتوانی كارگردان شوی و من هم مشاور میایستم. من هم بدم نمیآمد و از این پیشنهاد استفاده كردم.
دغدغه ساخت
نابرده رنج از كجا میآید؟ شما در كارنامه كاریتان كار دفاع مقدس ندارید!
خب در كارنامه كاری من هیچ كاری شبیه كار قبلی نیست. شاید بشود گفت كار اجتماعی زیاد كردم اما نمیشود گفت سبك خاصی كار میكنم. كارهای من سبك مشخصی ندارد. اما دغدغه این سریال از اینجا میآید كه ما بچههای دهه 50 هستیم. بچههایی كه شخصیتشان در دهه 60 كه جنگ بود شكل گرفت. نوستالژی و گذشته بچههای این دهه،دهه 70 نیست. ما مجبوریم برای مرور گذشتهمان به دهه 60 نقب بزنیم. علاوه بر این من از این دهه خاطرات زیادی دارم. آدمهایی كه از دست رفتند و خاطره اتفاقهایی كه با شنیدنشان لبخند به لبهایم میآید. كار هنری هم همین است دیگر. اینكه چیزی كه در وجودتان هست را برای بقیه هم شنیدنی و دیدنی كنید.
آیا به خاطر این نوستالژی میشود گفت این كار شخصیترین كارتان است؟
نه.من یك سریال نصفه نوشتهام به اسم مرد كه آن سریال یك جورهایی حدیث نفس است. كار شخصی باید وقتی دیده میشود شما مدام یاد خالقش بیفتید. من در كارهای قبلی هم آدمهای زیادی كه شخصیتشان را خلق كردم خوب میشناختم. از طرف دیگر من و همسرم كه با هم فیلمنامه را نوشتیم آدمهای خاطره بازی هستیم.
فضای دهه 60 در این كار خوب در آمده. خیلی از سریالهای قبلی كه در این دهه میگذشت خود را به فضاهای داخلی و روابط آدمها محدود كرده بودند. اما شما ریسك كردید.نترسیدید؟
یك جورهایی برای بازسازی این دوران پا را از لوكیشن داخلی بیرون گذاشتن جسارت میخواهد كه خوشبختانه گروه ما داشت. ما گاهی برای یك پلان عبوری كه یك بازیگر میخواست از این طرف خیابان به طرف دیگر برود 2 ساعت پیش تولید داشتیم. اینكه بافت دیوار را عوض كنیم یا گوشه كادر فلان المان را
حذف كنیم و... واقعیت این است كه كار سختی بود. آنقدر در این كار استرس زیاد بود كه بیماری من كه با استرس رابطه مستقیم دارد عود كرد و من با عصا سر كار میرفتم. اما از كار نگذشتیم. میخواستیم فضا در بیاید.
از نظر روایت یك خطی كه به این سریال نگاه كنیم خیلیها آن را با فیلم اخراجیها مقایسه كردهاند. حضور آدمهای اشتباهی در جبهه. اما در نهایت این یك الگوی بسیار تكرار شونده در تاریخ درام نویسی است.اینكه آدمها در موقعیتهای اشتباهی قرار بگیرند. هیچ فكر كردید روی این الگوی تكراری به چه پارامترهای جدیدی برسید؟
البته به نظر من اگر قرار است مقایسهای باشد این كار به لیلی با من است موقعیت شبیه تری دارد تا اخراجیها. در اخراجیها آدمها بنا به طمعی پایشان به جبهه كشیده میشود اما در لیلی با من است فضای قضا و قدری حاكم بود. ولی این را درست میگویید. ما نهایتا 50 موقعیت در كل درام نویسی داریم كه از تركیب 12 تا 13 قصه میآیند. مهم نگاه جدید به این الگوهاست. ما سعی كردیم این نگاه جدید را داشته باشیم. بر همین اساس موقعیتهایی مثل همین موقعیت «جنگل» كه دیدید پیش آمد و حالا هر چه جلوتر برویم از این موقعیتها بیشتر است كه گسترش پیدا میكند و با یك نگاه اسطورهای كه داریم تركیب میشود كه شما تا به حال در این موقعیتهای مشابه ندیده اید.
كشف این نگاه جدید از كجا میآید؟
از تجربههای ما. خانمم اهل كرمانشاه است و در ذهنش از این قصهها زیاد است. بخشهایی هم كه وارد اسطوره میشویم كه الگوهای خودش را این موقعیت در اختیارمان قرار میداد. اما تحقیق هم زیاد كردیم. شخصا با اینكه میدانستم فیلمنامه ما بر حاشیههای جنگ تمركز دارد اما تقریبا روی مسائل جنگ جنوب و غرب مسلط شدم. ترجیح میدادم با اطلاعات كافی بروم به دل ماجرا. روی تمام عملیاتها مطالعه كردم. زندگینامه آدمهای شاخصی مثل شهید باكری و همت و بابانظر و... را خواندم. میدانستم این دانستهها در ناخودآگاهم و روی شخصیتپردازیها تاثیر خود را میگذارد.
آیا در این تحقیقات به نمونه واقعی هم برخوردید كه نزدیك باشد به شخصیتهایی كه خلق كردید؟
نه. فكر نمیكنم بشود نمونه آنها را پیدا كرد. دو شخصیت اصلی ما خیلی فانتزی طراحی شدهاند. دلیل هم دارد. فضای قصه ما تلخ است و هر چه جلوتر برویم تلختر میشود. وقتی آن را آنالیز كردیم دیدیم كه دوست نداریم بیننده اینقدر روحش تلخ شود پس دیدیم چنین كاراكترهایی به درد ما میخورند كه این فضا را به تعادل برسانند. در واقع مهندسی قصه ما این بود كه این دو شخصیت فانتزی باشند.
بازیگران را چطور انتخاب كردید؟
این سوال تكراری است اما دوست دارم به آن جواب بدهم. من 6 سال است با همسرم مینویسم و هر فیلمنامهای كه مینویسیم همیشه به نظرمان بازیگرانش باید
شهاب حسینی و كامبیز دیرباز باشند. یعنی اول به این دو نفر فكر میكنیم. چه كمدی، چه جدی جدی و... این دو بازیگران بینظیری هستند. در همه كارها هم اول به این دو نفر زنگ زدیم. از حالا به بعد هم به این دو نفر و سام درخشانی فكر میكنیم. نه اینكه وقت نوشتن برای اینها بنویسیم. وقت نوشتن هر چیزی كه شایسته نقش است مینویسیم اما در نهایت اینقدر توان این بازیگران زیاد است كه به نظرما از عهده هر نقشی بر میآیند. علاوه بر این در این كار افتخار همكاری با آقای طهمورث و خانم قاسمی و جعفری را هم داشتم كه خصوصا آقای طهمورث بسیار بینظیر بود. حالا هر چه جلو برود نقش او بیشتر خودش را نشان میدهد. یك نكتهای را هم اینجا دوست دارم اضافه كنم و آن اینكه به نظرم همان طور كه عنوان سریال ما میگوید كه
نابرده رنج
گنج میسر نمیشود هر كسی كه برای جایگاهی كه به آن میرسد تلاشی نكرده باشد به راحتی آن را از دست میدهد. یا انسانیتش را از دست میدهد. در این كار هم ما نقشی را به
بازیگری دادیم كه تلاشی برای آن نكرده بود تا رسیدیم به فینال سریال. او پیغام داد كه اسم من در تیتراژ باید فلان جا باشد وگرنه در فینال بازی نمیكنم. حضور او هم برای ما مهم بود. اما من یاد گرفتم به كسی باج ندهم برای همین فینال را تغییر دادیم و بدون او فیلمبرداری كردیم. هر چند به كار ضربه خورد اما یاد گرفتم شخصیتم از كارم مهمتر باشد. به هر حال شناخت جایگاه برای آدمها خیلی مهم است.
راستی از اینكه سریالتان هر شب پخش میشود راضی هستید؟
به هر حال هیچ كس دوست ندارد حاصل 2 سال و نیم كارش را در 40 شب نشان بدهند و تمام. اما مهمتر از آن این است كه كار مخاطب داشته باشد و الان به نظر میرسد كارهایی كه هر شب پخش میشوند مخاطب دارند و الان از اینكه كارمان بیننده دارد راضی هستیم.
The underlying connection was closed: Could not establish trust relationship for the SSL/TLS secure channel.