زندگی در واقعیت، خوشبختی در خیال
با مرور بر 3 فیلمی كه بهرام توكلی تاكنون ساخته متوجه نكتهای میشویم كه در كارنامه كمتر فیلمساز ایرانی وجود دارد؛ سیر تدریجی رشد این فیلمساز از اولین اثرش (پابرهنه در بهشت) تا امروز چشمانداز امیدواركنندهای از سینمای آینده ایران نشان میدهد. بهرام توكلی حتی زمانی كه فیلم كوتاه میساخت، به هر قیمتی حاضر به مطرح كردن خودش نبود.
در فیلمهای او با وجود تفاوتهای بسیاری كه از نظر جلوههای بصری و گونههای سینمایی با یكدیگر دارند، خط سیری مشخص است كه میتوان آن را به نمودار رشد تعبیر كرد. سبك فیلمسازی این كارگردان جوان به نحوی است كه به تماشاگر سینما همانقدر اهمیت میدهد كه به مخاطبان جدیاش (كارشناسان، داوران و منتقدان). تمام فیلمهای او شخصیتمحورند و این شخصیتها در موقعیتهای تازه و غیرتكراری قرار دارند و برجسته میشوند. از سوی دیگر بیحاشیه بودن توكلی و دوریاش از هیاهوی رسانهها و تبلیغات از او در جوانی فیلمسازی محترم ساخته كه بی سروصدا كار خودش را میكند و رفتهرفته به جایگاهی كه استحقاقش را دارد نزدیك میشود. آخرین ساخته او كه هماكنون بر پرده سینماهاست «اینجا بدون من» نام دارد كه اقتباسی آزاد از نمایشنامه «باغوحش شیشهای» اثر درخشان تنسی ویلیامز است. تنسی ویلیامز از مشهورترین نمایشنامهنویسانی است كه شهرتش بیش از آنكه در تئاتر باشد در سینما محقق شده است. شاید كمتر نمایشنامهنویس قرن بیستمی را سراغ داشته باشیم كه آثارش تا این اندازه مورد توجه سینماگران قرار گرفته باشد. از مشهورترین و محبوبترین فیلمهایی كه براساس آثار این نمایشنامهنویس ساخته شدهاند میتوان به «گربه روی شیروانی داغ» (ریچارد بروكس) و «اتوبوسی به نام هوس» (الیا كازان) اشاره كرد. پیش از «اینجا بدون من» هیچ فیلم ایرانی را سراغ نداشتیم كه از آثار این نمایشنامهنویس اقتباس شده باشد؛ همچنانكه بیعلاقگی فیلمسازان ایرانی به امر اقتباس (از ادبیات بومی و خارجی) یكی از دلایل مهمی است كه سینمای امروز ایران را در وضعیتی قرار داده كه اصلیترین نقصانش فیلمنامه است.
بهرام توكلی در «اینجا
بدون من» از نمایشنامه
ویلیامز استفاده خلاقانه كرده است. به این معنا كه هسته مركزی این اثر را گرفته و آن را در تطبیق با فضای بومی ایران ارائه كرده است. از این منظر كار توكلی شباهت زیادی به كار ناصر تقوایی در برداشت آزادش از داستان «داشتن و نداشتن» ارنست همینگوی دارد. برخلاف رمان داشتن و نداشتن كه سرگذشت یك قهرمان را در مواجهه با مشكلات روایت میكرد در «باغوحش شیشهای» ما با سرگذشت شخصیتهایی روبهرو هستیم كه در كنار یكدیگر معنا پیدا میكنند و هیچكدام از نظر شخصیتپردازی تفاوتی با آن دیگری ندارد. همچنان كه در سایر آثار این نویسنده نیز قصه درباره چند شخصیت است. جالب اینجاست كه این چند شخصیت كنار یكدیگر زندگی میكنند و كمتر پیش میآید كه در موقعیت فردی تعریف شوند.
با اینكه محوریترین شخصیت فیلم توكلی، جوان علاقهمند به سینماست كه در كارخانه كار میكند و سرگذشت خود را به شكل قصه مینویسد اما جذابترین شخصیت، دختری است كه به دلیل بیماری استخوان و رفتار عجیبش، باعث شكلگیری بسیاری از موقعیتهاست. این دو نقش را
صابر ابر و نگار
جواهریان بازی میكنند كه هر دو نفر نیز در ارائه نقشی كه بر عهدهشان گذاشته شده عالیاند. جدال كلامی صابر ابر با مادرش (با نقشآفرینی
فاطمه معتمدآریا) در فصلهای مختلف این فیلم، همان اندازه كه در معرفی شخصیت این دو موثر و كلیدی است، در حقیقت نوعی دوئل بازیگری است میان 2 بازیگر بزرگ از 2 نسل متفاوت. همچنین سكوت و گوشهگیری نگار جواهریان به نقش خواهر در لحظاتی آنقدر تاثیرگذار و كوبنده است كه با قاطعیت میتوان این فیلم را بهترین حضور جواهریان در سینما تا امروز دانست.
درونمایه اصلی اینجا
بدون من هم زندگی در شرایط فقر است كه هم میتوان آن را ملودرامی تلخ درباره یك خانواده دانست و هم به آن به چشم یك اثر اجتماعی جسور نگاه كرد، اما آنچیزی كه در تماشای مجدد آن به دست میآید نوعی روایت ذهنی است از شخصیتی كه در خلوت خود میكوشد ناملایمات زندگی خود و خانوادهاش را به شكلی دیگر تصور كند. او مشتاقانه به دیدن فیلمها میرود و عاشق سینماست و سینما فرصتی برایش فراهم میكند تا غرق در رویای آن، بتواند خیلی از واقعیتها را وارونه جلوهگر سازد. بنابراین اینجا
بدون من یكی از معدود فیلمهای درخشان تاریخ سینمای ایران است كه عشق به سینما در آن نه به مثابه یك شعار، بلكه به شكل یك عنصر كلیدی و درونمایهای است. در صحنهای از فیلم، زمانی كه گفتوگوی میان پسر و مادرش به مشاجرهای پایانناپذیر بدل میشود، پسر این جمع را به قصد سینما رفتن و فیلم دیدن ترك میكند. در واقع سینما برای او فرصتی برای فراغت است؛ فراغتی محصول رویاپردازی و مقابله با واقعیت. در جایجای فیلم میبینیم كه واقعیت چیزی نیست جز درد و سختی و درك و پذیرش آن نیز به منزله دردمندی و تحمل است. مادر شخصیتی است كه در دل واقعیت، حل شده و هرگز در زندگی برایش چیزی غیر از زندگی محقر و تلخش قابل تصور نیست، اما فرزندان او در پی غلبه بر این شرایط هستند؛ سینما برای پسر این فرصت را فراهم میكند تا از چنگال واقعیت حداقل برای دقایقی بگریزد و عشق برای دختر، نوعی زندگی دوباره است. فیلم هر اندازه كه پیش میرود و نیروی گریز از واقعیت هر اندازه بیشتر میشود، آینده نیز پرمخاطرهتر جلوه میكند. بیكار شدن مادر همزمان است با فشار او بر دختر برای ازدواج و هر اندازه دختر تلاش میكند تا به كسی كه دوست دارد نزدیكتر شود، از او دور میشود. دیالوگ تلخ و تعیینكننده پسر به مادرش كه میگوید تنها راه برای غلبه بر مشكلات و رنجها، باز كردن شیر گاز و از دست رفتن همگی است، اوج این دردمندی و بیپناهی است.
خیلیها با دیدن اینجا
بدون من از آن اشكال گرفتهاند كه نگاه فیلمساز بیش از اندازه تلخ است و قصهاش شعاری است؛ در پاسخ باید گفت كه اولا منبع اقتباس توكلی نمایشنامهای است به مراتب تلختر از این و دیگر اینكه اگر فیلم را به چشم یك تلاش برای گفتن حرفهای تازه قلمداد كنیم آنوقت فكر نمیكنیم تلخی یا شیرینیاش ممكن است ذائقهمان را تغییر دهد. از سوی دیگر عدهای با تاكید بر سكانسپایانی فیلم،
بدون در نظر گرفتن منطق قصهگویی توكلی از ابتدا تا آن لحظه، آن را نامتناسب ارزیابی كرده و گفتند كه غیرواقعی است. چیزی كه مسلم است این كه غیرواقعی بودن آن سكانس، اولا ترجمه تصویری همه رویاپردازیهایی است كه شخصیت اصلی از ابتدا درگیر آن بود و ثانیا تنها در عالم خیال و تصور است كه میتوان خوشبختی این خانواده را انتظار داشت.
اینجا بدون من سرگذشت تلخكامی و پریشانحالی شخصیتهایی است كه از راههای زیادی سعی در غلبه بر سختیها دارند اما موفق نمیشوند تا اینكه تنها راهحلشان این میشود كه خوشبختی را در خیال خود دنبال كنند. كاری كه بهرام توكلی در پایان فیلمش میكند شبیه همان كاری است كه پرویز شهبازی و محمدرضا هنرمند یكدهه قبل در پایان «نفس عمیق» و «عزیزم من كوك نیستم» كردند؛ زمانی كه همه چیز به طور قاطعانهای كمر به نابودی شخصیتها بستهاند، چرا كارگردان شخصا اقدام نكند و شخصیتهایش را از تباهی و سیاهی نجات ندهد؟
The underlying connection was closed: Could not establish trust relationship for the SSL/TLS secure channel.