پیش از مراسم:

- آژانس خدمات ازدواجی HOT DOGS بفرمایید؟

+ (صدای گریه) سلام؛ خانوووم... (هق هق) توله سگم داره از راه به در میشهههه... با چند تا از سگای ولگرد دوست شده، همه ش وایستاده دم تراس گربه های خیابونی رو دید می زنه... (گریه مشتری شدید تر می شود) چند وقت پیشم دیدم بوی علف می ده...


- اوخ، بمیرم الهی، حال گریه نکن عزیزم. نگران نباشم، براش یک کیس مناسب پیدا می کنیم. سرش گرم کار و زندگی که بشه حل میشه بقیه ش


+ مطمئنیددد؟؟

- آره عزیزم، بگو مشخصاتش رو من بزنم توی سیستم ببینم چیکار میتونم بکنم براش...



هتل های لوکس حیوانات در ایران

در مراسم خواستگاری


- خب بفرمایید ببینم آقا داماد از چه نژادیه؟

+ غلامزاده ست، ژرمن شپرده، توله سگ شما چطور؟



- کنیزتونه... هم شیانلوئه هم دوربرمن... دو رگه ست مثل نانسی عجم!

- به به! ماشالا ماشالا... صدای نمی کنید بیاد عروس گلموووو؟



+ «ماق ماژل»... عزیزم... استخون بیار برای مهمونا!

- راستی اسم شاخ شمشاد چیه؟



+ دست لیس تونه! اسمش ژوپتره

- عذر میخوام می پرسم، ژوپتر خان اهل دود و دم یا خدایی نکرده مشروبات الکلی که نیست؟

+ وای نه خدا مرگم! تا حالا لب به این چیزا نزده.



- ببینید ما این توله سگ رو از سر راه نیوردیم. با خون دل بزرگش کردیم. هنوز درسش تموم نشده. تعریف از خود نباشه ولی از هر پشمش یه هنر می ریزه!

+ ژوپیتر ما هم تحصیلکرده ست، به چهار زبان زنده دنیا هاپ هاپ میکنه! تازگی هم یادگرفته روی دوتا پا راه می ره!



- گلاب به روتون دستشویی ش رو که خبر میده؟ ما خانواده مون خیلی روی این مسئله حساسن!

+ بله بله، خودش می ره قشنگ سر توالت فرنگی! کارشم که تموم شد سیفون رو می کشه!

- باریکلا... باریکلا... خب بهتره پس بریم در مورد تاریخ نامزدی و عروسی و گوشت بها صحبت کنیم.



در مراسم ازدواج:


- دوشیزه محترمه «ماق ماژل» خانم، آیا وکیلم شما را با پشت قباله چهارهزار قلاده طلا و یک عدد لانه مسکونی به ازدواج جناب آقای «ژوپیتر» درآورم؟

+ عروس رفته پاچه بگیره!



- برای بار دوم عرض می کنم، آیا وکیلم؟

+ عروس رفته توپی رو که صاحابش پرت کرده بود بیاره!



- برای بار سوم عرض می کنم، وکیلم؟

+ هاپ هاپ هاپ هاپاپ هاپ (با اجازه بزرگترا بله)!!

+ کیلیلیلیلیلیکی کیلیلیلیلیلی



سگدونی!

از وقتی عکس های هتل مخصوص سگ ها را مشاهده کردم آن چنان شخصیت خرد شده است که همین الان دارم خودم را با یک آمیب 850 کروموزومی مقایسه می کنم ببینم کداممان از نظر جایگاه اجتماعی و فلسفه ی وجود بر دیگری برتری داریم. تا همین لحظه از 20 آیتم موجود، 11 آیتم، تیک خورده است. آنچنان شخصیتم لکه دار شده که حتی با مایع ظرف شویی که به چربی ها نفوذ می کند و همه لکه ها را از بین می برد، پاک نمی شود. علی ای حال به این امید که این فضیه صحت نداشته باشد به یکی از این هتل ها رفتم. 



به محض وارد شدن یک خانمی- که تو گویی درون چشمانش چند قلاده سگ جاساز کرده اند- با یک لحنی که «ش» را «ژ» و «ز» را «س» تلفظ می کرد گفت: «آقا ببخژید، سگتون کجاست؟» گفتم: «سگم؟؟ هیچی امتحاناتش شروع شده بود، ژوژمان هم داشت، باید می نشست خونه کاراشو می کرد. نیووردمش! خانم سگم کجا بود آخه؟» گفت «نمیشه آقا.» گفتم: «اوکی. شما که این قدر با سگ و روحیاتش آشنایید باید بدونید الان هوا مثل سگ سرده. بریم داخل صحبت کنیم.» وارد لابی هتل شدم. باور بفرمایید سگ های داخل لابی طوری من را نگاه می کردند انگار بنده حیوان خانگی آن ها هستم و آنها آدم. 



به سمت پذیرش هتل رفتم. یک خانم دیگر گفت: «بفرمایید آقا این فرم رو پر کنید. مشخصات سگتون رو هم بنویسید و امضا کنید. پتی بل... پتی بل... اتاق 402». گفتم «کی امضا کنه؟» گفت: «خودتون امضا کنید، سگتون انگشت بذاره.» گفتم «من سگم رو فعلا نیاوردم.» گفت «نه آقا نمیشه. باید با همراهتون تشریف بارید شناسنامش هم باشه تا از نسبتتون مطمئن شیم. باید معلوم شه صاحبش خودتونید.» گفتم «مگه می خوام...» که حرفم را قطع کرد و پیج کرد: «سباستین و ساموئل سباستین و ساموئل... لطفا پذیرش.»



بعدازظهر سگی

از بعدازظهر روز اولی که از یک موسسه ی خیریه آمدند دم خانه که می خواهیم، جویی را ببریم تا روزی که مرا دوباره برگرداندند به اینجا. همه چیز انگار توی خواب بود. یادم است آقای و خانوم جمالزاده، که من بهشان می گویم بابا و مامان، دم در بودند. بابا گفت بعد این همه مدت نگهداری از این سگ مصب و حرص و جوش خوردن و بزرگ کردنش، حالا به جای این که مارو ببرن هتل پنج ستاره، اینو می برین؟ انصافه؟ 



آقا مهربونه گفت موسسه ما کارش اینه دیگه. حالا ایشالله از شما هم تقدیر به عمل می آد. مادر گفت حالا واقعا هتلش پنج ستاره س؟ که آقا مهربونه گفت: بعله مطمئن باشید. مادر گفت غذا بهش چی میدین بخوره؟ این عادت داره غذا رو با استخوون بخوره ها. استخوون نباشه لب نمیزنه. آقا مهربونه گفت همه اینجورین دیگه. مادر حرفی نزد. بابا گفت حتما باید سگ صفت باشیم بریم هتل پنج ستاره؟ آقا مهربونه خندید. من چیزی نگفتم و سعی کردم کول برخورد کنم. 



آخر راست هم می گفت. خلاصه که ما را با عزت و احترام بردند توی هتل. نه توی راه تیری زدند. نه توی سرمان زدند. نا هیچی. هتل هم که پنج ستاره بود دیگر. آن اول هایش هنوز توی بهت بودم. باورم نمی شد اینجا هتل است فقط برای نگهداری ما. برای همه چیزمان هم برنامه داشتند. برای حمام و گلاب به روتون مان هم برنامه ویژه داشتند. آن اوایل به جز من و چند نفر دیگه بقیه همه بچه سوسول بودند. بچه سوسول هایی که صاحبانشان خدا تومان پول خرجشان کرده بودند و آوردندشان اینجا. بعدها با هم کمی بر خوردیم رله شدیم. 



خلاصه که تا می تونستیم خوردیم. خوش گذروندیم. رفیق بازی کردیم. رفتیم دور دور. علف کشیدیم و فضانوردی کردیم. حتی برایمان زن هم گرفتند. زن گرفتند و بعله... خلاصه که خوب بود و خوب بود. الان هم دوباره برگشته ایم به زندگی سگی خودمان در خانه خانواده جمالزاده. خانواده جمالزاده که نرفت هتل پنج ستاره. لااقل توی رزومه اش رفت این قضیه و می تواند باهاش پز بدهد که اگر ما نرفتیم هتل پنج ستاره، لااقل سگمان رفته است.


پ.ن:به شخصه ،نظرم در رابطه با سگم اینه که مثل یک بچه نوزاد همیشه مراقبشم و بهترینها رو برایش انجام میدهم