رفتن تا آستانه مرگ
به قول شاملو روزگار غریبی است… در زمانی که اکثر دخترهای امروزی تحمل یک جوش ناقابل در صورتشان را ندارند و برای درمان آن یا به عطاریها می روند و متوسل به درمان گیاهی می شوند و یا دست به دامان متخصصان پوست و زیبایی می شوند و هزاران بار در آیینه خود را می نگرند و نگران آثار جوش در چهره شان هستند، برای برخی دیگر اوضاع و احوال به گونه ای دیگر رقم خورده و صورتشان را نه یک جوش بلکه غده ای فرا گرفته که خودشان هم یارای نگاه کردن به چهره شان در آیینه را ندارند.
همین می شود که سالها در گوشه ای غمگین و به دور از جامعه و مردم کز می کنند و تاسف روزهایی را می خورند که می شد با یک عمل جراحی رویای شور و نشاط را به آن بازگرداند.
ولی افسوس که دست روزگار، این قشر را به پرتگاه دوری و نیستی پرت کرده و تنگدستی و نداری مانعی بر بازگشت زیبایی آنان و یک زندگی عادی شده است. رویا نیز جزو این دسته از دختران است که از زمان تولد تا ۱۸ سالگی امروز چهره اش دستخوش عارضه ای شده که فقر و فوت پدر نیز دست به دست هم داده و او را خانه نشین کرده به گونه ای که ۱۸ سال است که فقط یک بار آن هم در شب از خانه به بیرون آمده و به پارک رفته است.
نشستن مقابل رویا و صحبت با او و شنیدن دغدغه ها و غمهایش متفاوت با دیگر مصاحبه هاست. مقابل من شخصی نبود که دلش بخواهد دیده شود، این بار روبرویم دختری بود که از دیده شدن می ترسید.
دختری که ۱۸ سال از زندگی خود را از ترس نگاه های مردم، به دور از چشم آنان گذرانده و سکوت و خلوت اتاقش را به جمع همسالان ترجیح داده است.
از خنده تولد تا بغض کودکانه
در
سال ۱۳۷۲ در شوشتر نوزادی به دنیا می آید، نوزادی که با تولد خود چشمان پدر و مادر را روشن می کند. همه به محض تولد او می خندیدند. شاید این دنیا بود که فقط نمی خندید زیرا پس از شش ماه عوارض بیماری در رویا پیدا شد و رفته رفته سمت چپ صورتش از گوشت اضافه پر شد.
رویا دختر خوزستانی
پدر و مادر رویا که نگران سلامت فرزند بودند احتمال می دادند که در آینده ای نزدیک این عارضه بر طرف می شود و بهبود می یابد ولی رویا با گذر زمان خوب نشد و این زمان بود که بدترین رنجها را با خود برای او با تشدید بیماری به ارمغان آورد.
هرچه او بزرگ تر می شد گوشتهای اضافه صورتش نیز برجسته تر می شد. این بار نه تنها صورت که یکی از انگشتان دست و پای رویا نیز به همین عارضه دچار شد. پدر به امید اینکه حال دخترش بهبود یابد با خانوده از شوشتر راهی اهواز می شود تا به کمک پزشکان درمانی برای او بیابد.
امیدی که مبدل به ناامیدی شد
با وجود اینکه پزشکان به او گفته بودند تا رسیدن به سن ۱۸ سالگی نباید رویا را عمل کرد پدر به امید اندکی بهبودی انگشت دخترش را زیر تیغ جراحان می سپارد. عمل موفقیت آمیز بود و رویا هم با آنکه هفت
سال سن بیشتر نداشت شادمان بود از این مسئله. اما دیری نپایید که امید خانواده رویا به ناامیدی مبدل می شود زیرا گفته پزشکان تحقق می یابد و گوشتهای اضافه دوباره رشد می کند.
فوت پدر و
زندگی در اتاق کوچک خالی از فرش
رویا طی این سالها امید و توکل به خدا را فراموش نمی کند سر به آسمان بلند می کند و از خدا صبر و استقامت می خواهد. اما دست روزگار بار دیگر روی خوش به او نشان نمی دهد. پدرش بر اثر سکته مغزی فوت می کند و به همراه برادر و خواهر کوچکتر یتیم می شود و فقر و تنگدستی جای خالی پدر را پر می کند.
خاله اش سرپرستی برادر و خواهرش را بر عهده می گیرد و خود به همراه مادر اتاقی کوچک اجاره می کنند، اتاقی که حتی فرش ندارد و تنها با یک تکه موکت پوشانده شده است.
فقط یک بار شبانه به پارک رفتم
رویا که اکنون گرم و سرد روزگار را چشیده و در ۱۸
سال سن خود سختی هایی به اندازه ۶۰
سال را تحمل کرده روزگار خود را چنین به تصویر می کشد: دوست دارم درس بخوانم، کاره ای بشوم و به مقام بالا برسم. در این ۱۸
سال از خانه بیرون نرفته ام.
سال گذشته فقط یک بار به سینما و پارک رفته ام آن هم در شب … در روز از طعنه های مردم می ترسم.
آدم از خانه ماندن افسرده می شود، دوست دارم بروم بیرون.. مگر من دل ندارم… بیرون رفتن من تا سوپر سر کوچه است که مجبورم صورتم را در برخورد با آدم ها بپوشانم…. هم سن و سالان من در این سن دیپلم گرفته اند در حالی که من هنوز سوم راهنمایی هستم. آرزو دارم عمل کنم و خوب بشوم. درس بخوانم و به دانشگاه بروم.
تصمیم گرفتم به مدرسه نروم
رویا به قول خودش فقط یک دوست دارد و دخترهایی فامیل هم حتی از او دوری می کنند. هر چه سن او بالاتر می رود گوشتهای اضافه صورتش نیز بیشتر می شود و به همان اندازه نیز از دیگران فاصله می گیرد. رویا می گوید: وقتی سوم دبستان را تمام کردم چون همکلاسی ها مسخره ام می کردند یا مدام صورت من را به هم نشان می دادند تصمیم گرفتم دیگر به مدرسه نروم و مدتی ترک تحصیل کردم.
آرزوهایی که محقق نشد
رویا نیز همچون دختران دیگر آرزوهایی دارد و رویاهایی. او آرزو دارد مهندس شود و به کلاس های ورزشی برود اما با فوت پدرش همه چیز بدتر می شود و روز به روز فقیرتر می شوند. رویا می گوید فقر و نداری ما به گونه ای بود که که خواهر و برادرم را خاله ام برد تا نزد خودش نگهداری کند. من و مادرم هم با کمک کمیته امداد تا به حال زنده مانده ایم.
رفتن تا آستانه مرگ
رشد عجیب گوشتهای صورت رویا سلامتی او را تحت تاثیر قرار داده است. پلک های چشمش به طرز عجیبی کشیده شده و دندان هایش نیز به خاطر آویزان بودن صورتش به شدت درد می کنند. حتی یک بار نیز تا آستانه مرگ رفته و در هنگام خواب حالت خفگی به او دست داده است. اما این ها نیز باعث نشده تا توجه او به خدا کم شود. رویا می گوید: باز خدا را شکر می کنم … می گویم اگر فلج بودم یا قطع نخاع آن موقع گوشه خانه چه می کردم… تنها آرزویم این است که زودتر عمل کنم تا خوب شوم.
گریه های شبانه پدر و غصه های مادر
خانواده رویا در این مدت با وجود سختی ها و مرارتهایی که کشیده اند قوت قلبی برای او بوده اند و با مهربانی های بی دریغ بخشی از غمهای او را جبران کرده اند. مادرش می گوید: چهار
سال است که همسرم فوت کرده است. وقتی زنده بود خیلی غصه رویا را می خورد. بارها به دخترم می گفت برو آن اتاق بنشین و بعد خودش زیر گریه می زد. شوهرم کارگر روزمزد بود و فقط ۳۷
سال داشت که سکته کرد.
یک قدم تا خوب شدن رویا
اجاره نشینی و فقر مشکلات این خانواده را دو چندان کرده است. با یک میلیون تومان در خانه ای نشسته اند و حالا نیز نه پولی برای اجاره دارند و نه توان پرداخت هزینه های آب و برق. مستمری اندک کمیته امداد نیز نتوانسته دردی از آنها را دوا کند اما با این وجود مادرش همچنان پیگیر مشکل دختر است.
مادرش می گوید: رویا موقع تولد تا شش ماه اول خوشگل بود و پس از چند ماه عوارض صورتش پیدا شد. در کودکی هم زیاد نگرانش نبودم تا اینکه با رشد او گوشت صورتش نیز رشد پیدا می کرد… رویا از ۱۲ سالگی مدام جلو آینه می رفت و صورتش را می دید. من با دست خالی چه می کردم. سه
سال پیش هم او را تهران نزد پزشک بردم و گفتند هفت میلیون می خواهد تا عمل اش کنیم تا الان حتما هزینه های درمانش بیشتر شده. در اهواز هم نزد دکترهای مختلفی بردم و آنها هم همین حرف را می زدند.
خوشبختانه رویا با ارتباط خوبی که با دین و خدایش دارد این سالها رنجها و مرارتها را تحمل کرده است. در مراسم روضه مساجد دوستان خوبی پیدا کرده و کمکهایی نیز به ما کرده اند. ما حتی ظروفی در خانه هم نداشتیم تا حالا هم که اول به لطف خدا و اهالی محل روزگار گذرانده ایم.
مهر – مادر رویا با چشمانی گریان در پایان می گوید: برای بهبودی دخترم نذر و نیاز زیاد کرده ام.. بزرگترین نذرم این است که دخترم خوب شود بعد با هم برویم پابوس امام رضا(ع)…