از كنار هیاهوی چهارمین جشنواره هنرهای تجسمی فجر و گالریهای پوشیده از آثار هنری كه گذر كنیم، در گوشهای از حیاط موسسه فرهنگی و هنری «صبا» پیرمردی كه 88 ساله است این روزها با مجسمههای چوبیاش ایستاده و سرگرم است.
میز كوچكی با اندك وسایل و تجهیزات ساخت مجسمه در كنارش دیده میشود و از دستاوردهایش میتوان تمام حیوانات و جزئیات طبیعت را مشاهده كرد.
به گزارش خبرنگار بخش هنرهای تجسمی خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، حسن حاضر مشار مردی از حوالی گیلان و ماسوله است كه به گفتهی خودش اصالتشان به خلخال میرسد.
او یكی از چشمانشان را از دست داده، در جنگ جهانی دوم زخمی شده است و تا همین چند سال پیش، زیر پل ستارخان ـ تهران ـ نقاشی میكشید.
حاضر مشار میگوید:
«از شانزده سالگی و هنگامی كه نوجوانی بودم، كار نجاری و مبل سازی را از ماهرترین نجاری آن زمان كه متعلق به یك ارمنی بود آموختم و برای سالها در این حرفه مشغول بودم. بعد از آن از شمال به تهران آمدم و در خیلی از شهرها كار كردم.»
حسن حاضرمشار خودش میگوید؛ داستان نویس هم هست و ادامه میدهد: «شاهنامه را حفظ هستم و حافظ را به خوبی میشناسم. كلا به ادبیات خیلی علاقه دارم و به معنای اشعار بیش از خود آن توجه میكنم.»
حافظهاش خوب كار میكند و در برابر هر جمله و هر آنچه كه از ذهنش میگذرد به خوبی میتواند شعر معادلی را برایتان بخواند.
این روزها اما پیرمرد مجسمهساز و نقاش خودآموخته سرگرم تكمیل مجسمه «رستم» است؛ رستمی كه نیم متر قد دارد و در یك دستش شمشیر و در دست دیگرش سپری كوچك قرار گرفته و هنوز كامل نشده است.
حاضرمشار وقتی از «رستم» حرف میزند به یاد شاهنامه و شعرهای فردوسی میافتد و میگوید: «علاقه عجیبی به نویسندگی و ادبیات دارم و به ویژه شعرهای فردوسی برایم جایگاه خاصی دارد اما وقتی آنها را میخوانم ناراحت میشوم. آنچه فردوسی میگوید امروز هم اتفاق میافتد. به طوری كه مادیات این روزها جلوتر از ما حركت میكند و خیلی از انسانها به این دلیل نمیتوانند نبوغ خود را آشكار كنند.»
او خودش را مثال میزند و ادامه میدهد:« نزدیك به 90 سال سن دارم اما هنوز نتوانستهام بگویم كه چه چیزی در سرم میگذرد. آدمهای زیادی هستند كه اطراف ما صاحب نبوغ هستند اما نمیتوانند به راحتی این نبوغ را آشكار كنند. من اما با تمام این احوالات خدا را شكر میكنم و كارم را در هر شرایطی ادامه میدهم.»
حاضر مشار به نوعی كشف
كامبیز درمبخش
ـ هنرمند پیشگام كاریكاتور ـ است.
این هنرمند خودآموخته خودش درباره حكایت كشیده شدنش به دنیای هنر میگوید:« نجاری هم هنر است، اما
حكایت اصلی ماندنم در این رشته به زمانی باز میگردد كه نزدیك مغازهام حوالی استاد معین تصادف كردم و سرم به سنگی برخورد كرد و به كما رفتم. وقتی به هوش آمدم توان كار كردن نداشتم، اما نقاشی را تا حدودی بلد بودم و به مرور از دخترم كه نقاش است كار را یاد گرفتم و از آن روز به بعد تمام زندگیام با این هنر میگذرد.»
حاضر مشار همچنین یادآور میشود: «اوایل که این مجسمهها را میساختم، کارگاه نداشتم و در كنار خیابان مینشستم، کار میکردم و میفروختم. آن روزها آقایی میآمد، كارهایم را میدید و هر بار چند کار را میخرید. بعد ها نیز مرتب میآمد و بارها میپرسید که مثلا فلان چیز را میتوانم بسازم و من هم میساختم و او هم میخرید.
بعد ها فهمیدم که او کامبیز درمبخش است و از میان تمام كارهایی كه آن روزها خریده بود برایم چند نمایشگاه برپا كرد.
»
در میان ساختههای حاضر مشار بیش از هر چیز میتوان حیوانات مختلف را دید؛ پرنده، خرگوش، سگ و گربه تنها بخشی از این مجموعه بزرگ است.
خودش میگوید: «از هر نوع حیوانی كه خداوند خلق كرده، استفاده كردم و به طبیعت علاقه زیادی دارم. هر آنچه را كه در طبیعت میبینم در نظر میآورم و نقاشی میكنم. حتی برخی از تابلوهایم به صورت نقش برجسته از طبیعت الهام گرفته است.»
حاضر مشار در عین حال در تمام كارهایش بیشتر از چوب استفاده میكند و معتقد است:
«عمرم با چوب گذشته است و تمام چوبها را به خوبی میشناسم، به همین دلیل كار كردن برایم با این وسیله راحتتر است.»
او در پایان میگوید: «بسی رنج بردم به هشتاد سال همش كار كردم در این روزگار. زندگی انسان امروز پر از حرص و مال است اما این اخلاق كردار و رفتار خوب است كه به انسان قدرت و توانایی میدهد؛ یعنی همیشه به دنبال راحتی چرخیدن بدن انسان را از كار میاندازد اما من از تجربه این هشتاد سال چیزهایی را به دست آوردم كه حتی اگر امروز بگویند گوشه خیابانی بنشین و كار كن میتوانم كارم را ادامه دهم نه وسیله میخواهم و نه امكانات.»
كامبیز درمبخش كه «حسن حاضرمشار» را كشف بزرگ خود میداند، پیش از این در گفتوگویی با ایسنا عنوان كرده بود: «حاضر مشار پیرمرد نجاری است كه دانشگاه ندیده است و شاید نداشتن تحصیلات آكادمیك از محاسنش باشد.»
او درباره كارهای این هنرمند خودآموخته نیز گفته بود: « نقاشان معمولا در خیابان كار نمیكنند، ولی حاضرمشار فردی بود كه نقاشیهای خود را از گل و گیاه در خیابان میكشید و با قیمت ارزان میفروخت. او در گذشته نجار بود و روزی كه دیدم از قطعه چوبی، هیكل آدمی را میتراشد، به او پیشنهاد دادم كه مجسمه بسازد. امروزه نظایر كارهای او در گالریهای اروپایی وجود دارد كه با قیمتهای بالا فروخته میشوند. ك
ارهای حاضر مشار منحصر بهفرد است و به كارهایی از سرخپوستها و مكزیكیها شباهت دارد كه این از این جهت كه او تابهحال آنجا را ندیده جالب توجه است
. آدمكها و مجسمههای حاضرمشار هم از این سبك برخوردارند و در سبكهای مایاها و مكزیكیهاست. در كارهای او علاوه بر اینها، كارهایی وجود دارد كه مانند اشیای زیرخاكی كهنه و ارزشمند هستند.»