تكنيكهاي برقراري ارتباط و حرفهاي تكراري و غيرعملي را فراموش كنيد. كليشهها را كنار بگذاريد و درست در همين لحظه براي برقراري يك ارتباط نزديك با همسرتان مصمم شويد
روزگارنو: وقتي زوجهاي شكستخورده از يك مهماني دوستانه يا خانوادگي بر ميگردند، گوششان پر شده از راهكارهايي كه نه هيچ كدامشان را ميتوانند عملي كنند و نه توان انجامشان را دارند. خيلي از اين نصيحتكنندهها از معجزه ارتباط برقرار كردن با يكديگر ميگويند و تلاش ميكنند انواع مختلف ارتباط كلامي و غيركلامي را براي اين زن و شوهرهاي شكستخورده توضيح دهند اما براي شما كه يكي از اين زوجها هستيد و در زندگي واقعيتان اين مشكلات را تجربه ميكنيد، اين نصيحتها چيزي غير از صحبتهاي دلنشين نيست و وقتي كه شما سختترين دوران زندگي مشتركتان را تجربه ميكنيد، هيچ كدام از اين اطرافيان با تجربه نميتوانند به زندگي شما سر و سامان بدهند. پس بهتر است اول تكليف خودتان را با احساسات و مشكلاتتان روشن كنيد و بعد با راههايي كه خودتان به آنها ايمان داريد، ارتباطتان را نجات دهيد.
فقط عشق شما را به هم نزديك ميكند
نگاهي به زندگيهاي شكستخورده بيندازيد. آيا اين زوجها از همان روز اول با تلخي و مشكلات زندگي ميكردند؟ در اغلب موارد پاسخ شما به اين سوال منفي خواهد بود زيرا در دنياي واقعي زوجهاي شكستخورده، همان آدمهايي هستند كه سالهاي سال ارتباطشان را با استفاده از همين راهها زنده نگه ميداشتند. در واقع آنها راههاي ارتباط برقرار كردن را به بهترين شكل بلد هستند و شكستشان ناشي از كمهوشي ارتباطي يا بيتجربگيشان نيست؛ پس چرا اين افراد امروز حتي نميتوانند چند كلمه با يكديگر صحبت كنند؟
روانشناسان ميگويند ارتباط حاصل عشق است و نميتوان از رابطه بهعنوان ابزاري براي توليد عشق استفاده كرد. براساس اين اصل وقتي شما كسي را با تمام وجود دوست داريد و از بودن در كنارش لذت ميبريد، ميتوانيد با تمام وجودتان با او ارتباط برقرار كنيد. چشمهايتان با او حرف ميزند، زبان بدنتان همه چيز را عالي پيش ميبرد و آنقدر حرف براي گفتن داريد كه جايي براي سكوت در زندگيتان باقي نميماند اما وقتي از زندگي مشتركتان دلسرد شدهايد و فكر ميكنيد خسته و دلزده هستيد، ديگر ميلي هم براي ارتباط برقرار كردن برايتان باقي نميماند. در اين شرايط نه بدن شما دلش ميخواهد حرفي بزند و نهدليلي براي به اشتراك گذاشتن احساسات و مشكلاتتان با ديگري داريد. به همين دليل است كه زندگيهاي سرد خيلي زود تبديل به زندگيهاي ساكت ميشوند اما نميتوانيم بگوييم سكوت زندگي را سرد ميكند چون همانطور كه گفتيم، عشق با خودش ارتباط، دوستي و صميميت ميآورد و ديگر جايي براي سكوت باقي نميگذارد.
چرا دعوا و قهر ميكنيم؟
اغلب آدمها به خاطر اينكه راههاي ارتباط موثر را نميدانند و توان گفتن مشكلاتشان را ندارند، دعوا و پس از آن قهر ميكنند. افراد سراغ اين راه ميروند چون فكر ميكنند همسرشان ارزشي براي احساساتشان قائل نيست و حتي درصورت بيان كردن مشكلاتشان به نتيجهاي نخواهند رسيد. در واقع آنها دعوا و قهر را بهعنوان راهي انتخاب ميكنند كه با كمكش از شر ارتباطات ناموثر و درك نشدنهاي هميشگي راحت شوند.
وقتي كه احساسات در يك رابطه قوي نباشد، آدمها توان بيان كردن حرفهايشان را نخواهند داشت و به عبارتي در يك رابطه شكست خورده، ميل به گفتوگو آخرين چيزي است كه ميتوانيم بهوجودش اميد داشته باشيم.
در اين شرايط است كه ميتوانيم به قدرت معجزهآساي توجه و اهميت دادن اعتقاد پيدا كنيم. روانشناسان ميگويند همه اين بيتفاوتيها و ترس از مورد توجه قرار نگرفتنها را ميتوان با اين 2 عامل برطرف كرد اما وقتي كه يكي از 2 طرف، ميبيند كه مورد توجه قرار گرفته و به احساسات و نگرانيهايش اهميت داده ميشود، خيلي راحتتر ميتواند به اين ارتباط اعتماد كند و همه چيز را دوباره از سر بگيرد. اگر نميدانيد كه چطور ميتوانيد اين 2 عامل كليدي را در رابطهتان پياده كنيد، بايد نگاهي دوباره به لحن كلام، زبان بدن و حتي واژههايتان بيندازيد.
پيش شرطهاي يك رابطه هميشه موفق
پاسخ اين سوالها به شما ميگويد كه چقدر براي اين ارتباط انرژي داريد و به آن چطور نگاه ميكنيد.
هنوز هم دوست داريد از نظر عاطفي ارتباط عميقي با همسرتان داشته باشيد؟
چقدر دوست داريد كه از نگاه و احساس او به اين رابطه باخبر شويد؟
آيا برايتان مهم است كه او در حال حاضر چه حسي دارد؟
چه چيزهايي را در همسرتان دوست داريد و چه چيزهايي در شخصيت اوست كه برايشان ارزش قائليد؟
وقتي به اين سوالات جواب دهيد، برايتان روشن ميشود كه آيا موضوع صحبتها و به كرسي نشاندن حرفتان برايتان مهمتر است يا عميق شدن ارتباطتان. اگر هنوز هم جرقههاي عشق در شما روشن باشد، ميتوانيد براي همسرتان ارزش قائل شويد و اينكه او موافق يا مخالف شما باشد، خدشهاي در اين ارزشگذاري وارد نميكند؛ تنها در اين شرايط است كه موضوع بحث ميان شما فاصلهاي نمياندازد و در مورد هرچيزي كه صحبت كنيد، تنها به يكديگر نزديكتر ميشويد نه اينكه خشمگين شويد و ميانتان فاصله بيفتد.
چرا گاهي مشاوره اوضاع را بدتر ميكند؟
دفاتر مشاوره معمولا آخرين جايي است كه زوجها براي برگرداندن
خوشبختي از دست رفتهشان سراغش ميروند. آنها زماني كه خشم عجيبي را در خود احساس ميكنند و دوست دارند همسرشان را سرجايش بنشانند سراغ مشاوران و روانشناسان ميروند البته اين ظاهر ماجرا نيست؛ ظاهرا آنها براي حل اختلافات و بهتر درك كردن يكديگر روي صندليهاي دفتر مشاوره مينشينند اما حسي درون هر 2 آنها پنهان است كه باعث ميشود نتيجه كار چيز ديگري از آب در بيايد.
حس انتقام گرفتن از طرف مقابل و اثبات كردن اينكه او باعث تمام مشكلات و شكستهاي زندگي است باعث ميشود اغلب زوجها سفره دلشان را در مراكز مشاوره باز كنند و به اميد اينكه در جلسه بعد، تاييد بيشتري بگيرند و همسرشان را مجبور به ايجاد تغييرات بيشتري در خودش، رفتارش و شيوه زندگياش بكنند اين ماجرا را ادامه ميدهند.
البته هيچكدام از اين زوجها حتي خودشان هم از اين حس خبر ندارند و در ظاهر بهخاطر درك بيشتر يكديگر و شناختن دلايل مشكلاتشان اين كار را ادامه ميدهند.
خب... ماجرا به همينجا ختم نميشود. اين حس پنهان مشكلات ديگري را هم ايجاد ميكند. اغلب اين زوجها بهدليل اينكه هدف مشاوره و راههاي به كار بستن اصولي كه ياد گرفتهاند را نميدانند، مسائلي كه ياد ميگيرند را به اشتباه و در موقعيتهاي نامناسب استفاده ميكنند؛ آنها از نتايج جلسه مشاوره و حرفهاي مشاورشان، برداشت نادرستي كرده و با به كار بستن سوء تفاهمهاي جديد، مشكلات تازهاي را ايجاد ميكنند.