همزمان با اکران دو فیلم «راه بهشت» و «شور شیرین» به سراغ رضا رویگری بازیگر تئاتر، سینما و تلویزیون رفتهایم تا با او در مورد سیر بازیگری و زندگی هنریاش به گفت و گو بنشینیم. قسمت دوم این گفتوگو را در مورد سفرش به آمریکا و بازی درخشان در فیلم «بوتیک» با هم می خوانیم.
روزگارنو:
صدایی که مشکل دار شد!
رضا رویگری در مورد ادامه فعالیتش بعد از انقلاب می گوید: « من با بچه هایی که آزاد کار می کردند کار می کردم. مثل صدرالدین زاهد و سیاوش طهمورث. اگر کسی دعوتمان می کرد می رفتیم و با او کار می کردیم. دیگر جای خاصی نبود که ما مثل کارگاه نمایش وابسته به آنجا باشیم و صبح برویم و شب بیاییم. من بعد از انقلاب دو سه تا کار اجرا کردم اما بعد یک اتفاقی افتاد که گفتم من دیگر کار نمی کنم. ما برداشت دیگری از «بردار کردن منصور حلاج» را 43 بار اجرا رفتیم. من آوازها و مقداری از متن را از همان تئاتر قبلی به این اجرا آورده بودم که سیاوش طهمورث کارگردانی کرد. آن موقع، 32 سال پیش رییس تئاتر شهر وقت به خاطر اشکالاتی که به نوع خواندن من وارد کرده بود جلوی پخش این تئاتر را گرفت. گفتم یعنی چه؟ صدای من هر روز دارد از تلویزیون و رادیو پخش می شود! اما خب یک سری دشمنی ها و حسادت هایی پشت پرده بود که با توجه به جو حساس آن موقع جلوی این کار را گرفت.»
مدرس به جای رویگری
از او در مورد اجرای دیگری از همین تئاتر که در سال 84 به کارگردانی طهمورث و با آواز امیرحسین مدرس روی صحنه رفت می پرسم: «من اطلاع نداشتم. این را الان دارم از شما می شنوم اما خب حتما آقای طهمورث دلایلی داشتند که به سراغ من نیامدند. چون بعد از آن کارهای دیگری با هم داشتیم و مشکلی هم نبود. البته آن آوازها همه کار خود من بود و تقلیدی نبودند. پس فکر نمی کنم تقلید از آن مثل خود کار از آب دربیاید.»
ترشی فروشی کدبانو
رویگری سال های دور از صحنه را اینطور توصیف می کند: «پدر بزرگ یکی از دوستانم در کوچه باغ های تجریش، باغی داشت که خالی افتاده بود و به ما گفت بیایید اینجا یک کاری راه بیاندازید. ما هم رفتیم در کار تولید ترشی. من شدم کدبانو و مواد ترشی را خریدم و ترشی درست می کردم که می آمدند سطل سطل می بردند و اصلا به شیشه کردنش نمی رسید. همه چیز داشت. کم کم خودمان سرکه و سکنجبین و رب درست می کردیم. اصلا نمی گذاشتند از دیگ بیرون بیاید. اسمش را هم گذاشته بودیم محصولات خانگی کدبانو. دو سالی هم کار کردیم.»
شیری از در محله بهداشت
از ماجرای رفتن به تلویزیون و «محله بهداشت» می پرسم. می گوید:«دوسالی بود ما داشتیم آنجا کار می کردیم که یک روز رضا ژیان آمد گفت: مرد حسابی نشسته ای سبزی پاک می کنی؟! یک سریال هست که بیا بازی کن. گفتم چه نقشی ست؟ گفت نفش شیر! آدمی ست در نقش شیر! رفتم دیدم یک سوپرمن هم دارند. گفتم سوپرمن را به من بدهید. بعد فهمیدم یک آدم لاغر دیلاق می خواهند. دیگر رفتم و در «محله بهداشت» معروف شدم.»
وی در مورد بازی در فیلم «عقاب ها» مرحوم خاچیکیان می گوید:« او «محله بهداشت» را از تلویزیون دیده بود و به تهیه کننده گفته بود که من این بازیگر را می خواهم. شاید اصلا اسمم را هم نمی دانست. رفتم پای قرارداد. مبلغ قراردادم 15 هزار تومن بود. آن موقع هنوز آنقدر پول مطرح نبود و من اصلا برایم این جا نیوفتاده بود که باید چقدر پول بگیرم. بعد از این کار با خود مرحوم خاچیکیان «یوزپلنگ» را کار کردم. بعد از آن برای «اجاره نشین ها» انتخاب شدم.»
مهرجویی مرا زیر سر داشت
از انتخاب شدن توسط داریوش مهرجویی می پرسم که پاسخ می دهد:«مهرجویی قبل از انقلاب می خواست یک کاری به نام «الموت» بسازد و می خواست از بچه های کارگاه نمایش استفاده کند. آن کار اتفاق نیافتاد اما خب ایشان ما را شناخته بود و توی ذهن داشت. بعد از اینکه دید من دارم در سینما کار می کنم به من زنگ زد و گفت یک نقشی داریم که مهندس است و این خصوصیات را دارد.»
وی در مورد ادامه بازیگری اش می گوید:«بعد از آن «سرزمین آرزو» با مجید قاری زاده بازی کردم که کار خیلی خوبی بود. بعد «غریبه» را با آقای رحمان رضایی بازی کردم که دومین همکاری من با اکبر عبدی بود و کتایون ریاحی و مهدی هاشمی و محبوبه بیات هم حضور داشتند. بعد از آن رفتم سر کار «کانی مانگا» سیف الله داد. در همان زمان ما را از ترشی فروشی بیرون کردند. ما هر جا می رویم بیرونمان می کنند! گفتند ما دیگر می خواهیم خودمان کار کنیم و سهم مرا دادند. البته آنجا یک ماه بعد بسته شد چون من خیلی آنجا زحمت می کشیدم . یک بار 500 کیلو ترشی مان درش موش افتاد کلش را در رودخانه پشت کارگاه خالی کردم آن هم همان اوایل نداری کار بود. بعد از یک سرمایه گذاری دیگر در کمپوت سازی من دیگر از این کارها بریدم و دیگر تماما به کار سینما پرداختم که سر همان کار «کانی مانگا» بود. بعد «شب بیست و نهم» و «وسوسه» و... که در عرض چند سال 20-30 تا فیلم بازی کردم به عنوان جوان اول سینمای ایران.»
سوپراستار ممنوع!
رویگری از سال 63 تا 73 بیست فیلم بازی کرده است که می شود تقریبا سالی دو تا فیلم! این ترافیک کاری را خودش اینگونه تحلیل می کند:« بعضی وقتها سالی 3-4 تا کار بود. مثلا سال هفتاد من در جشنواره 6 تا کار داشتم و همین باعث شد من بعد از آن 4 سال ممنوع کار شوم. دلایلش سیاست های آن موقع سینما بود مبنی بر اینکه یک نفر نباید سوپراستار می شد. من خودم این پاسخ را می دانستم. اما وقتی بعد از چهار سال به ارشاد رفتم گفتند: شما هیچ ممنوعیتی نداری برو کار کن! گفتم ای بابا! من چهار سال در خانه نشستم. اگر مشکلی داشتم که الان هم دارم و نباید در سینما باشم. اگر نداشتم که جوابش را بدهید! یک جواب سرسری دادند و گفتند: برو کار کن! ولی من فکر می کنم دلیلش همان بود. چون افسانه بایگان هم آن سال 5 تا فیلم در جشنواره داشت و او هم ممنوعالکار شد.»
تابلویی با امضای رویگری
رویگری کار نقاشی را در این 4 سال کم کاری اش شروع کرد که در موردش می گوید:«من تا سه سال و نیم نمی دانستم اصلا ممنوع کار هستم. دیدم کسی چرا سراغ من نمی آید؟ برای همین وقتی دیدم به من کار نمی دهند به سراغ نقاشی رفتم. رفتم پیش استاد نوسی. ایشان گفتند حالا که آن طرف کار نمیکنی بیا این طرف کار کن. خلاصه قلم به دستم داد و شروع به فراگیری کردم و یک نیمچه نقاش شدم. البته من قبلا هم در نوجوانی با یکی از همسایه هایمان که نقاش بود نقاشی می کردم. رفتم بازار قائم قلم بخرم صاحبش به من گفت: اینجا چکار می کنی؟ گفتم آمده ام قلم بخرم. گفت: مگر نقاشی می کنی؟ گفتم بله. گفت: بیا یکی از این گالری ها کار کن. من رفتم آنجا در یک گالری تابلو می کشیدم و شاگرد داشتم. در آن سال 600-700 هزار تومان فقط از شاگرد در می آوردم و خیلی خوب بود. تابلوهایم را هم خیلی خوب می خریدند. علتش هم امضای رضا رویگری بود. ممکن بود خیلی هم بدتر از بقیه باشد. اما کلکسیون دار می خواست یک کار با امضای من داشته باشد.»
کنسرت در آمریکا
رویگری در مورد سال های حضورش در آمریکا اینطور توضیح می دهد:«سال 74 من داشتم یک سریال بازی می کردم که فریبرز صالح کار می کرد به اسم «شیخ مفید» و بعد آن را سیروس مقدم ادامه داد. حدودا پانزده روز از کار من مانده بود که سیاوش طهمورث آمد به من گفت بیا می خواهیم نمایش «معرکه در معرکه» را در آمریکا اجرا ببریم. گفتم باشد پانزده روز صبر کن کار من تمام شود. گفت نه ما سه روز دیگر باید برویم. گفتم مگر من می توانم کار مردم را ول کنم؟ آن هم آخرهای کار. یکی دیگر را جای من ببرید. همین کار را کردند اما بعد خانم تهیه کننده گفته بود برگردید ایران یا رویگری را بیاورید یا کلا برگردیم ایران. خلاصه یک شب داود میرباقری و پرویز پرستویی و خانم آقای طهمورث و برادر رضا ژیان ریختند خانه ما! گفتند چرا نرفتی؟ گفتم من نگفتم نمی روم، گفتم چند روز صبر کنید می رویم. گفتند: نه بیا بلیط گرفته ایم برو. حالا من دو روز دیگر کار دارم. سه روز بعد یک کیف انداختم روی دوشم با یک سه تار رفتم ترکیه. آنموقع سه تار می زدم. گروه عین این پانزده روز را در آمریکا استراحت کرده بودند! اجرا نرفته بودند. رفتیم و تهیه کننده گفت: برویم خانه یا برویم سر تمرین؟ گفتم برویم سر تمرین. حالا من اینهمه خسته بودم و یک شب هم در فرانسه نگه ام داشته بودند. در جلوی روی من همه را فرستادند بروند اما مرا چون ایرانی بودند نگه داشتند. 27 ساعت توی راه بودم و تا رسیدم رفتم تمرین. همان شنبه و یکشنبه اول دو تا اجرا رفتیم که تمام لس آنجلس ترکید! کاری کارستان کردیم.»
«من همان موقع در ایران سریال «تنهاترین سردار» را با آقای فخیم زاده قرارداد داشتم. می خواستم برگردم اما اسپانسر کار گفت: ما تازه به پولمان رسیده ایم و تازه از این به بعد باید سود کنیم و با رفتن شما ضرر می کنیم. من هم نه پاسپورتم را در اختیار داشتم و نه پول داشتم و مجبور شدم بمانم. در ایران هم ماجراهایی به خاطر نرفتن من ایجاد شد. با اینکه تست لباس نکرده بودم و جلوی دوربین نرفته بودم و فقط یک قسط قرار دادم را که مبلغ زیادی هم نبود گرفته بودم، اما سروصدا شد. من خیلی دوست داشتم در کار آقای فخیم زاده باشم اما همین سابقه برایم بد شد و آقای فخیم زاده با اینکه با من دوست است اما با من کار نمی کند.»
«بعد از تئاتر وقتی بچه ها می خواستند برگردند من تصمیم گرفتم بمانم و آنجا کنسرت موسیقی برگزار کنم. با خودم گفتم من که در ایران کار و قراردادی ندارم پس بهتر است بمانم. یک سال ماندم و یک کنسرت برگزار کردم و از همان کنسرت و آهنگ هایی که در تئاترهایم اجرا کرده بودم موقع برگشت به ایران یک آلبوم درست کردم به اسم « از عشق گفتن».»
و سرانجام بوتیک!
رویگری در مورد منجر شدن دهه کم کاری اش به بازی در «بوتیک» اینگونه شرح می دهد:«خب من ده سال بسیار کم کاری داشتم. چهار سال که ممنوع کار بودم. دو سال هم که به آمریکا رفتم و بعد که برگشتم یک سریال برای بعدالظهرهای تلویزیون بازی کردم به نام «برگ و باد» که خیلی مورد استقبال قرارگرفت. تمام کار بازیگری من در ده هفتاد همین سریال و فیلم «جوانی» قاری زاده و 5 دقیقه در «مسافر ری» برای آقای میرباقری. همین. دیگر هیچ بازی نداشتم. تا سال هشتاد که داشتم نمایش«والس خداحافظی» امیر دری در فرهنگسرای نیاوران تمرین می کردیم که از طرف حمید نعمت الله به من زنگ زدند برای فیلم «بوتیک». من او را نمی شناختم. گفت: من قبلا خبرنگار بودم و با شما یک مصاحبه در شمال داشتم. اما من به خاطر نیاوردم. شب بود و گروه مشغول گرفتن سکانس های خانه خیابان مقدس اردبیلی بودند. گفت: من یک نقش دارم که به دو سه نفر داده ام می گویند تلخ است ما بازی نمی کنیم. گفتم حالا بده بخوانیم ببینیم چیست. سناریو را داد من مشغول خواندن شدم و تمام کردم گذاشتم کنار. گفت: نقشت را خواندی؟ گفتم همه را خواندم. من این نقش را بازی میکنم. چون جای کار دارد. همان موقع بعد از تئاتر می رفتم برج دوقلوی فرمانیه تا صبح کار می کردم و شش هفت شب کار طول کشید و بعد منتظر شدیم ببینیم چه اتفاقی می افتد. و اتفاق افتاد. «بوتیک» هم برای ما نان شد هم آب شد. هم یک مقدار برایمان کسب آبرو کرد.جوری که تا همین قبل از عید همهاش کار می کردم.»