تفنگت را روغن می زنی، گلوله هایت را آماده می کنی،
آقای شکارچی! خوب به این عکس ها نگاه کن! تو که تفنگت را روغن می زنی، گلوله هایت را آماده می کنی، با افتخار از شکارهای موفق ات حرف می زنی، از اینکه چطور توانستی گلوله ات را بر سینه شکار بنشنانی و چاقویت را بر گلوی نازک اش ….
خوب به این عکس ها نگاه کن! به پسری که سرش را بر شهر امن شانه پدرش گذاشته است، شانه ای که حالا زیر خروارها خاک است، به صورت معصوم “محمدجواد” نگاه کن که در آغوش پدر آرام گرفته است، به نگاه خیره “عبداله یاری”، به تفنگت که پر است از شهوت شلیک….
“عبدالله یاری” می توانست هنوز زنده باشد اگر اسلحه تو شلیک نمی کرد، می توانست هنوز در منطقه لشکردر قدم بزند، می توانست سایه اش برای همه جانداران آن منطقه امنیت به همراه بیاورد، شلیک تو جان عبدالله ها را گرفت، شلیک تو جان عبدالله های دیگر را هم می گیرد، شک نکن! دست هایت را بو کن، بوی باروت می دهد، بوی خون، بوی اشک های بچه هایی که شلیک تو سایه پدر را از آنها گرفت ….
* با سپاس بیکران از آقای رضا یاری برادر داغدار شهید عبدالله یاری که این عکس ها را در اختیار سایت قرار دادند.