حتمآ با خواندن تيتر بالا خيلي تعجب كرديد ؟! و پيش خود گفتيد : خانم گوگوش و جبهه جنگ !! اون هم در جمهوري اسلامي ؟؟ . حتمآ شوخي مي كنه .. يا عقل اش كم شده ... مگر چنين چيزي امكان داره ؟!! ... باوركنيد نه قصد شوخي دارم و نه عقلم كم شده است . بلكه شيطنت ايام جووني ام گل كرده و يه تيتر اغوا كننده زدم . اما نه اين كه خداي ناكرده فكر كنيد تيتر و خبرم كذب محض است . نه ... اتفاقآ حقيقت داره ، و بنده حانم گوگوش رو به جبهه جنگ بردم . اما نپرسيديد كه : كدوم جبهه ؟ كدوم جنگ ؟ پس لطفآ به ادامه مطلب توجه فرماييد :
اون هايي كه سن و سالي ازشون گذشته ، خوب به خاطر دارند كه قبل از انقلاب ، ارتش ايران براي كمك به نيروهاي " سلطان قابوس " پادشاه عمان ، وارد جنگ " ظفار " شد . حالا اين جنگ براي چي بوده و با كي بوده رو من تا اون جايي كه به خاطر دارم براي جوون هاي عزيز عرض مي كنم . ولي قبل اش بهتره اين توضيح رو بدم كه ، چون من نه مورخ هستم و نه سياستمدار ، فقط در حد اطلاعاتي كه به سبب حضور فراوان ام كسب نموده ام بيان مي كنم ...
همان طور كه مي دانيد ، مردم كشور پادشاهي عمان ، مسلمان هستند . در آن زمان يه مشت چريك هاي كمونيستي از خدا بي خبر از كشور " يمن جنوبي " به آن جا حمله كرده و با نيرو هاي عمان وارد جنگ شدند . اما اين پادشاهي به دليل كمبود نيروي نظامي كار آمد و با تجربه ، از ايران تقاضاي كمك كرده ، و ارتش ايران با اعزام به منطقه ، همه آن ها را از خاك عمان بيرون كرد . وظيفه حمل و نقل و پشتيباني هم به عهده ما بود ..
هر كار مي كنم كه كمتر وارد حاشيه شوم ، نميشه ! و گر نه دلم مي خواست از خاطرات پرواز در جنگ ظفار و جريان دريافت مدال هاي طلا اهدایی شخص سلطان قابوس رو هم بنويسم ، كه اگه زنده موندم حتمآ در فرصتی مناسب درج خواهم کرد ..... اما حالا كه متوجه شديد جبهه جنگ ديگري هم در كار بوده ، از حضور خانم گوگوش در آن ، ديگه زياد تعجب نمي كنيد . ....
پرواز با گوگوش .... :
سال دقيق اين ماجرا رو يادم رفته است ، اما فكر كنم سال 54-55 بود. و همان طور كه متوجه شديد به دليل حضور ارتش در جنگ ظفار ، مسئوليت بردن و برگردوندن سربازان دلير ايراني و پشتيباني از آن ها ، به عهده ما ( يعني گردان هاي سي - ۱۳۰ ) بود . در يكي از همين ماموريت ها ، كه قرار بود به عمان پرواز كنيم . روز قبلش اطلاع يافتيم در اين پرواز ، يه گروه هنري شامل خوانندگان و نوازندگان از جمله سرکار خانم گوگوش ، هم مسافران ما هستند . يادمه پرواز ساعت 8 صبح بود ....
آقايون لود مستر ها ، كه وجدانآ مسئوليت خطيري در مديريت بار و تخليه آن به عهده دارند ، از يكي دو ساعت قبل براي بازديد پيش از پرواز و احيانآ نظارت بر محموله ها ، پاي قارقارک رفته بودند . اين رو هم تآكيد كنم كه قرار دادن هر بار يا کالايي در هواپيما ، مستلزم نظارت مستقيم آقايون لود مسترها است . چون اگر چند سانتي متر بار پس و پيش قرار داده شود ، مركز ثقل هواپيما به هم خوره و باعث سقوط آن مي گردد . ( اگه خاطر مبارک تون باشه در بحث سقوط اولين هرکولس پيش از انقلاب که در اطراف ساوه رخ داد ، صرفآ به دليل شل بستن بارها بود که متآسفانه در ان حادثه کلي از بهترين معلم خلبان ها و خدمه پروازي همراه با تعدادي مهماندار کشته شدند .. روحشان شاد )
در ساختمان ديسپچ و عمليات پايگاه ، با بچه ها بعد از گرفتن وضعيت هوا و فلايت پلن ( برنامه پروازي ) ، نظاره گر هنر منداني بوديم كه در آن جا نشسته بودند . در ميان آن ها فكر كنم من " سيد كريم " و تني چند از مجريان راديو و تلويزيون رو شناختم . ولي از خانم گوگوش اصلآ خبري نبود !! تعدادي هم مسافر عادي همراه تيم هنرمندان بودند . بعضي از بچه ها هم كه عادت دارند در اين جور مواقع به خوشمزگي بپردازند ، مشغول سر به سر گذاشتن با بك ديگر بودند ....
بعد از گذشت مدتي که از بار گيري هواپيما سپري شد ، آقايون وقتي با تاخير همکاران خود مواجه شدند از طريق بي سيم هواپيما مرتب استعلام مي كردند كه چرا کروي پروازي نمي آيند ؟ و تآکيد مي کردند که كار شون خيلي وقته پايان يافته است . ولي از شما چه پنهون معطلي ما فقط و فقط براي آمدن خانم گوگوش بود ! جالب اين جاست كه هيچ كدوم از بچه ها موضوع را به روي خود نمي آوردند !! و يه جور هايي خود رو سرگرم كرده بودند ! اما مگر بي سيم ساکت مي شد ! . هي تماس پشت تماس . طفلكي ها هم حق داشتند ، چون خسته شده بودند ....
آخرين بار كه دوستان تماس گرفتند ، با حالت عصبي و کنايه اميز قصد داشتم با نثار چند تا ناسزاي آبدار به همکارانمون در داخل هواپيما حالي کنم .. ما مشکلي نداريم .. بلکه فقط منتظر سرکار خانم .. قلان ، فلان شده هستيم .. ! آخه پدر سوخته هنوز تشريف فرما نشده اند !! ولي خدايش به خاطر حرمت حضور مسافران در داخل ساختمان ، خود رو تا حدي كنترل كرده و با لحني كاملآ مصنوعي اعلام کردم : بابا جان ، ما منتظر سرکار خانم گوگوش هستيم ...... هنوز جمله ام به اتمام نرسيده بود كه ديدم يه خانم لاغر با چهرهاي تقريبآ زرد رنگ ، در حالي كه عينك پهني به چهره داشت ، از روي صندلي خود بلند شده و با صداي تقريبآ آرومي گفت : من گوگوش ام !! ... باور کنيد از خجالت داشتم آب مي شدم ... اصلآ نمي دونستم چي بايد مي گفتم !؟ کروي پروازي هم هر کدوم يه جورايي با ور رفتن به تلفن و ورقه هاي هواشناسي خود رو سرگرم نشون مي دادند .. !
آخه چطور چنين چيزي امکان داره .. ؟ بنده خدا يكساعت مقابل چشمانم در رديف جلو نشسته بود ، اما من آدم گاگول و كودن او رو نشتاختم !! فقط خوشحال بودم در اون حالت عصبانيت ، چيزي از دهانم بر عليه اين خواننده معروف و دوست داشتني بيرون نيامده است ! خود گوگوش هم احتمالآ متوجه شده بود كه ما او رو نشناختيم . چون حتي با خودمون هم كه حرف مي زديم ، عنوان مي كرديم كه پس خانم گوگوش چي شد ؟ اما يه حسي به من مي گفت ، نكنه بچه ها حرف هايي بر عليه اين هنرمند در خلال معطلي هاي کسل کننده گفته باشند ..... ؟
The underlying connection was closed: Could not establish trust relationship for the SSL/TLS secure channel.