تابناک:مينا كه 18 ساله شده و قيم دو خواهرش است، كار كرده و با ارثيهاي كه از پدرش مانده زندگي خود را اداره ميكند.
رييس قوه قضاييه براي كوچكترين دختر مقتول درخواست ديه كرده است. سيد رضايي، نماينده دادستان تهران كه درخواست رييس قوه قضاييه را در شعبه 71 دادگاه كيفري استان تهران مطرح و از كيفرخواست هم دفاع كرد، ميگويد: اين پرونده 7 سال پيش تشكيل شد و علت طولاني شدن آن دير دستگير شدن متهمان و پيچيدگي پرونده بود. آن طور كه در پرونده بازتاب داده شده است، متهمان كه محمد و هوشنگ نام دارند، با همدستي زليخا همسر مقتول، او را به قتل رساندند.
شكور مقتول پرونده، توسط محمد و هوشنگ به باغي كشانده و سپس توسط همين افراد كشته شده است.
زليخا طراح اصلي اين قتل از آنجا كه با شوهرش درگيريهاي شديدي داشت، بعد از برقراري رابطه با هوشنگ و محمد از آنها خواسته شوهرش را بكشند و در قبال اين قتل پول هم پرداخت كرده است.
سيدرضايي افزود: اين زن ابتداي تحقيقات همه چيز را انكار كرده بود، اما وقتي مشخص شد او يكي از خانههاي شوهرش را فروخته و پول آن را براي كار نامعلوم استفاده كرده است مجبور به اعتراف شد و توضيح داد چطور با همدستي محمد و هوشنگ نقشه قتل شوهرش را طراحي كرده و او را به قتل رسانده است.
بعد از اعترافات زليخا، محمد نيز با پليس تماس گرفت و گفت جسد شكور را داخل چاهي در يك باغ در شهريار انداختهاند. ماموران وقتي در محل حاضر شدند جسد را از داخل چاه بيرون كشيدند و بعد از چندماه هم به طور اتفاقي دو متهم در گرگان بازداشت شدند.
وي در مورد نحوه بازداشت متهمان ميگويد: اين دو بعد از اين كه متوجه شدند زليخا همه چيز را به پليس گفته با پولهايي كه به آنها داده بود فرار كردند و به خاطر اين كه معتاد بودند از سوي ماموران پليس بازداشت شدند و در نهايت هم به قتل اعتراف كردند. شواهد و دلايل كافي براي اين كه مشخص شود محمد و هوشنگ در قتل مشاركت داشتهاند وجود دارد و بر همين اساس هم در كيفرخواست، درخواست مجازات متهمان را كردهايم. زليخا نيز به اتهام معاونت در قتل معرفي شده و درخواست مجازات هم براي او شده است البته بايد بگويم اولياي دم كبير رضايت دادهاند، اما اين موضوع در مجازات جنبه عمومي جرم موثر نيست و دادگاه در اين خصوص آنها را محاكمه ميكند.
مقتول را از نزديك نميشناختم
از ميان سه متهم پرونده فقط يكي از آنها اتهام قتل را قبول كرد و ماجراي مرگ شكور را توضيح داد.
دو متهم ديگر همه چيز را انكار كردند. هوشنگ ميگويد ديگر نميخواهد بيش از اين پنهانكاري كند.
مقتول را از قبل ميشناختي؟
رفاقتي با او نداشتم. من همسر او را ميشناختم و از طريق زليخا با شكور آشنا شده بودم، اما او را از نزديك نميشناختم.
چرا او را كشتي؟
گول حرفهاي زليخا را خوردم. او خيلي از شوهرش گله ميكرد و ميگفت با شوهرش خوشبخت نيست و او آدم بدي است.
خب اين موضوع به تو چه ربطي داشت؟
من نميخواستم كاري بكنم و به من هم ربطي نداشت، اما بعد شرايطي به وجود آمد كه او را كشتم.
اين درست است كه زليخا به تو پول داد تا شوهرش را بكشي؟
بله او به من پول داد. البته من اين پول را لازم داشتم. براي اين كه بتوانم فرار كنم. بعد هم كه بازداشت شدم پول را به ماموران پس دادم.
اين درست است كه تو به خاطر پول اين كار را كردي؟
نه درست نيست. مسائل ديگري مطرح بود. اگر آن مسائل نبود چندين برابر اين هم به من پول ميدادند، حاضر نميشدم چنين كاري بكنم.
چه مسالهاي وجود داشت كه تو مجبور شدي شكور را بكشي؟
من در آن زمان با زليخا رابطه داشتم و اين رابطه آن قدر عميق شده بود كه به خاطرش هر كاري ميكردم. چشمانم را روي واقعيت بسته بودم و نميخواستم كسي را بجز او ببينم.
در مورد قتل توضيح بده؟ چطور شكور را به محل قتل كشاندي؟
من و محمد به شكور گفتيم ميدانيم دستگاه گنجياب او كه گم شده بود، كجاست و به اين بهانه او را از خانه بيرون كشيديم و به محل حادثه برديم و بعد با هم او را كشتيم.
چطور او را كشتيد؟
اول محمد يك ضربه به سرش زد و بعد من بودم كه به او حمله كردم، چند ضربه با چاقو زدم و بعد دوباره محمد آمد و او را زد.
جسدش را چه كرديد؟
ميخواستيم آتش بزنيم. ولي پشيمان شديم و جسد را داخل چاه انداختيم.
محمد مدعي است همه ضربات را تو زدي؟
بله ميدانم، اما دروغ ميگويد. من يك بار كارهايي كه او كرده بود را گردن گرفتم. چون به من قول داد وقتي از اينجا بيرون رفت، برايم رضايت بگيرد.
خب اين دليل منطقي نيست. تو ميتوانستي از محمد بخواهي گردن بگيرد و تو برايش رضايت بگيري؟
چون او همسر و بچه داشت. اصرار كرد و من هم قبول كردم. من خانوادهاي نداشتم. تنها بودم. وقتي محمد از دخترش صحبت كرد دلم برايش سوخت و قبول كردم؛ اما واقعيت اين است كه او هم در قتل دست داشت.
بعد از قتل چقدر پول گرفتي؟
وقتي زليخا شنيد شوهرش مرده است يكي از خانههاي او را فروخت و حدود دو ميليون تومان به من پول داد كه من با آن فرار كردم و البته مدتي بعد كه دستگير شديم من پولها را پس دادم.
پولها كجاست؟
تا جايي كه ميدانم هنوز در اداره آگاهي شهرستاني است كه بازداشت شديم.
اوليايدم رضايت دادند و تو از قصاص رها شدي. فكر ميكني بعد از آزادي از زندان چه سرنوشتي در انتظار توست؟
بعد از آزادي از زندان نميدانم چه سرنوشتي در انتظارم خواهد بود. شايد ديگر نتوانم زندگي كنم. شرايط روحي خوبي ندارم و اصلا نميدانم بتوانم ادامه بدهم يا نه. دلم براي بچههاي شكور ميسوزد. درست است كه او آدم خوبي نبود، اما من نبايد دخالت ميكردم و از اين كار پشيمان هستم.
او آدم بدي بود
زليخا كه گفته ميشود، طراح اصلي اين نقشه است، ميگويد هر آنچه در موردش گفتهاند دروغ است. او ميگويد: شوهرم آدم بدي بود و ما رابطه خوبي با هم نداشتيم، من هيچوقت عاشق شوهرم نبودم، اما چون سه دختر داشتم شرايط را تحمل ميكردم.
وي افزود: 13 سالم بود كه به عقدش درآمدم. از همان اول ميدانستم خوشبخت نميشويم. چون شكور مرد بداخلاقي بود. دوست داشت همه از او اطاعت كنند و من دوست نداشتم اين كار را بكنم. مرتب من را كتك ميزد. براي خودش نوچه درست كرده بود. مجبورم ميكرد از نوچههايش حرف شنوي داشته باشم و به من ميگفت بايد هر آنچه ميخواهند برايشان آماده كني. كارم اين بود كه از صبح پذيرايي را شروع كنم. نوچههاي شوهرم كه ميآمدند بايد چاي و ميوه ميآوردم و برايشان زغال آماده ميكردم كه مواد بكشند. از اين زندگي راضي نبودم، اما چون او خرجي بچههايم را ميداد راضي به مرگش هم نبودم.
زليخا در مورد اين كه چرا از چنين مردي جدا نميشد، ميگويد: من هيچ حامياي نداشتم. كسي نبود كه پناهم دهد. اگر پناهگاهي داشتم كه 13 سالگي شوهرم نميدادند. به هر حال وجود من در آن خانه لازم بود، چون ميتوانستم از دخترانم حمايت كنم. قبل از
قتل شوهرم، او ميخواست دخترم كه آن زمان 11 ساله بود را به پيرمردي بفروشد و ميگفت من پدرش هستم و صاحب اختيارش و به تو ربطي ندارد كه دخترم را چه ميكنم. خيلي سر اين موضوع من را كتك ميزد.
اين زن در مورد رابطهاش با دو متهم ديگر ميگويد: آنها نوچههاي شوهرم بودند. به خانه ما ميآمدند و با او مواد ميكشيدند. من هم چارهاي نداشتم بجز اين كه تحمل كنم. وقتي شوهرم گم شد به من نگفتند كه آنها او را دزديدهاند. طبق معمول به كلانتري رفتم چون هر وقت شوهرم گم ميشد او را در كلانتري پيدا ميكردم. از سر عادت به كلانتري رفتم. گفتند او بازداشت نشده و گفتند به اداره آگاهي بروم. مدتي بعد هم هوشنگ به من گفت شوهرم را ديده است و گفت پول لازم دارم. من هم خانه شوهرم را فروختم و پول را به آنها دادم تا شوهرم را به خانه برگردانند. نميدانستم قتلي اتفاق افتاده است.
وضعيتي كه حالا دارم بهتر از قبل نيست. كار ميكنم تا خرجي بچهها را بدهم. دخترانم بزرگ شدهاند و از من توقعاتي دارند كه نميتوانم برآورده كنم.
The underlying connection was closed: Could not establish trust relationship for the SSL/TLS secure channel.