معصومه سیحون (متولد 1313) بیست ودوساله بود که وارد دانشکده هنرهای زیبا شد. زیبا نبود، اما زیبایی در دهان او بود؛ یعنی حرف که می‌زد، نظر که می‌داد، خشم که می‌گرفت....
با قلبی دیگر بیا
ای پشیمان، ای پشیمان!

حیات ذهنی نقاشی‌های او متأثر از جنوب و گرما و، درعین حال، نگاهی ملکولی (سلولی) به هستی است. آبستراکسیون‌های محض، رنگ‌های غلیظ، فضاهایی حبابی و بادکنکی و قطره‌های بلورمانند، که بعضاً در کمپوزیسیونی دایره وار نقش می‌شود، غالباً رنگ‌های شاد او را گرم و پرانرژی جلوه می‌دهد. وی هرچند در خطة شمال (رشت) به دنیا آمد، اما دورة دبستان و دبیرستان را در اهواز زندگی کرد. شکلگیری شخصیت و منش اخلاقی او بی تأثیر از فضای صمیمی، ساده و خونگرم مردم جنوب نیست. پرخاشگری، پرسشجویی و صراحت بیان او از این منش زیستی می‌آید. در مجامع هنری، بیشتر از آن که نقاش تلقی شود، گالری دار لقب می‌گرفت. بعدتر هم یکی از منابع دسته اول، جهت پیگیری از تاریخ شفاهی هنرهای تجسمی ‌در ایران شده بود؛ یعنی منبعی بود از خاطره، یاد، یادآوری و هر آنچه مربوط به زندگی خصوصی و روابط عمومی‌هنرمندان مدرن بود. او اگرچه با نقاشی شروع کرد، اما بعدتر عمل نقاشانه را به نفع احیای حقوق نقاشان کنار گذاشت تا اجحافی که در حق نقاشی می‌شود، با تأسیس یک گالری در تهران، بازپس گیرد. درنتیجة این کار، تداوم در نقاشی را در فرع قرار داد و به مرور انرژی خود را صرف گالری داری کرد. او، که در آغازینة دهة 40 لیسانس نقاشی خود را از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران گرفته بود، پنج سال بعد، در نیمة این دهه با حمایت همسر مقتدر و هنرشناس خود (مهندس هوشنگ سیحون) گالری "سیحون" را، جهت یارگیری، اخذ حقوق ازدست شده هنرمندان و جمع نشینی نقاشانی که اینجایی بودند، اما جایی در اینجا نداشتند، تأسیس کرد.
سال 1346، در شرایطی گالری "سیحون" تأسیس شد و شروع به کار کرد که اوج جنبش نقاشی در تاریخ هنر ایران بود.


معصومه سیحون (متولد 1313) بیست ودوساله بود که وارد دانشکده هنرهای زیبا شد. زیبا نبود، اما زیبایی در دهان او بود؛ یعنی حرف که می‌زد، نظر که می‌داد، خشم که می‌گرفت، دل که می‌سوزاند؛ کلامی‌ می‌ساخت از خود که در نزد دیگری "زیبایی" تلقی می‌شد. او از جمله زنانی است که از نوجوانی‌های نازیبا به جوانی‌های زیبا کشیده می‌شوند. ورود او به صحنه دانشکده با آن خال درشت سیاه کنار گونه راست و آن شوروشوق نوجوانانه و ظرافتی که پیوسته داشت ظرف می‌گرفت، کافی بود تا دل هوشنگ سیحون خسته دل را برباید. پنج سال بعد- که در آستانة 1340 داشت فارغ التحصیل این دانشکده می‌شد- مادر دو فرزند مهندس هوشنگ سیحون بود. درحقیقت، پیش از آن که وارد مهم‌ترین مرجع هنرمندان جوان و نوگرای معاصر (هنرهای زیبا) شود، منیر نوشین بود و پس از خروج معصومه سیحون شده بود. چهارده سال اختلاف سن فاصله ای انداخت میان ازدواج این دو؛ زندگی زناشویی که سال می‌گرفت، عدم اخلاق پذیری زن و شوهر را تسریع می‌بخشید. هوشنگ سیحون از حرفه ای ترین آدم‌های نسل خود بود. دهة 20 از پاریس مهندسی معماری گرفته بود و در اوج جوانی (1328) دانشیار بخش معماری و ریاست کارگاه در دانشکده هنرهای زیبا شده بود. او داشت مهندسی لقب می‌گرفت که ساختار و معماری پایتخت، اگر که در تجدد سرعت می‌گرفت، از همت وی می‌گرفت. سال 1333، کرسی معماری و دو سال بعد استاد دانشگاه شده بود. معصومه سیحون هرچند هیچ گاه به استاد خود آنچنان دل نبست، اما هیچ گاه هم او را فراموش نکرد. هوشنگ سیحون داشت راه خود را می‌رفت. آیندة نزدیک او، ریاست دانشکده بود و آموخته بود، معلم بی‌شاگرد معنا ندارد. درنتیجه، سرگرم شاگردپروری‌های خویش بود. زندگی در خانه، خانه نشینی و سروسامان دادن به عوالم دو فرزند چندسالی معصومه را از عالم هنر دور کرد. نمایش نگذاشت، کار کمتر کرد، خانه را کاشانه ای ساخت برای یک زندگی که نام "خانواده" بر خود داشت. اما به سرعت پشیمان شد؛ تپش‌های ناآرام قلب خود را در هنر می‌دید و حاضر شده بود به نفع "هنر" زندگی را به دیگری ببخشد. زن خشمگین مهربانی بود و این تناقض پیوسته با او در زندگی بود. علاقة او به مردم و ایجاد یک کانون مردمی ‌جهت دیدار هنرمندان با یکدیگر از همان سال آخر دبیرستان که به تهران آمد، در ذهن او جرقه زد. در دبیرستان "نوربخش"، همچون جوانان شیفته به آزادی گرایش به حزب کمونیست پیدا کرد. برضد پدر خود، که عاشق شاه بود، درآمد، اما به سرعت از فضاهای سیاسی به درآمد و سلایق نظری خود را در تئاتر پیدا کرد. او در میان دوستان خود خوشبخت ترین دختر نام می‌گرفت؛ چون پدر و مادر پیوسته در خدمت و اختیار سلایق او بودند. حالا سمبل دختران تهران خانم لعبت والا است، که شعر می‌سراید و در مجامع پایتخت مجلس آرایی می‌کند. عده ای هم به خانم لُرتا نوشین می‌اندیشند؛ زنی که با بازیگری‌های خود جریان تازه ای در عرصة تئاتر و نمایش ایران به وجود آورده است. مهری رخشا، بهجت صدر و دکتر طوسی حائری (همسر اول احمد شاملو) از متفکرین و جوانان نواندیشی هستند که پابه پای مردان، جنبش تازه ای را ندا می‌دهند. دوستی اکرم فخرالدین و مینو علایی، که نقاشی می‌کردند، سیحون را بر آن داشت امتحان ورود به دانشگاه را در رشتة نقاشی طی کند. در این سال‌ها برای دیدن تابلوهای نقاشی مکان خاصی موجود نبود. نقاشان در خانه‌های خود آثاری به نمایش می‌گذاشتند. شوق دیدن در یکی دو انجمن بیشتر به حظ نمی‌رسید. یا "انجمن وکس" (وابسته به شوروی) بود یا "انجمن ایران و امریکا"، و هر دو مکان جهت و سویة خاصی داشتند. یکی توده ای می‌ساخت و دیگری کمونیست می‌پروراند. حالا که سیحون دیگر از ذهنیت کمونیستی انشعاب داده و، به طورکلی، دگرگون شده، با ورود به صحن دانشکده هنرهای زیبا به این می‌اندیشد: ایجاد یک مکان برای نمایش آثار هنرمندان می‌تواند هم نظام اقتصادی هنری را در ایران به وجود بیاورد و هم دوستان هنرمند را در یک جا جمع کند. عشق استاد هوشنگ سیحون به او و اسرار بر عقد و ازدواج خیلی زود منیر را از شوروشوق انداخت. دیگر یا به گردشگری‌ها یا به مجالس عصرانه پایتخت نمی‌رفت. زن، شخصیت محترمی ‌شده بود که آدمِ سختی بود. جدی بود؛ یار نمی‌گرفت و رفت وآمدهای آنچنانی نداشت. پروژة دیپلم را که داشت در سال آخر دانشکده طی می‌کرد، فرزند دوم هوشنگ سیحون را در شکم داشت. زندگی با هوشنگ سیحون برای منیر سخت بود. بنیان تفکر او را سیحون به هم ریخت و از منیر نوشین، یک معصومه سیحون ساخت که دیگر منیر نبود. نه می‌توانست در صحن دانشکده شلوغ کند و نه درگیری با شاگردان کمال الملک داشت. در نیمة دوم دهة 30، دانشکده هنرهای زیبا جای غریبی بود. سنت و مدرنیته داشت مجادله می‌کرد. مادام امینی و شکوه ریاضی از ون گوگ و گوگن که حرف می‌زدند، جوانان هنرجو را به شوق می‌آوردند و در کلاس بعدی، استاد حیدریان، که تبلیغ کمال الملک را می‌کرد، به گوگن می‌گفت: گُه گن! و همین ذهنیت سنت و مدرنیته بود که برای بار نخست در آستانة دهة 40، نقاشی ایران را متحول کرد. درحقیقت، این اختلافات در میان استادان، ده سال بعد یک نوع ذهنیت انتقادی و دیالکتیک روشنگری را به شاگردان تزریق کرد. معصومه از همان ابتدا به علت عدم مهارت در طراحی، علاقه به آبستره پیدا کرده بود و تا دو دهه نقاشی در ایران از دو موضوع فراتر نمی‌رفت. اگر علاقه به کمال الملک داشتی و پُرتره خوب می‌کشیدی، نقاش فیگوراتیو لقب می‌گرفتی و اگر طراحی نمی‌دانستی، تو را آبستره کار می‌دانستند. استاد حیدریان با خود کاهو و هلو و خیار می‌آورد و روی میز می‌گذاشت؛ اما شکوه ریاضی فیگور می‌کشید و در چهرة آن تاش می‌انداخت. به جای حجم میوه، می‌گفت، رنگ و بوی میوه را بکشید.

یکی دو بار که به خاطر حرف‌های استاد حیدریان، معصومه استاد حمیدی را به تمسخر گرفت، کم کم اخلاق تیزوتند شوهر او را، که جوان کم سالی بود، آزرده خاطر کرد. درمقابل همة آن تندگویی‌های هوشنگ سیحون، نقاشی را به شب موکول کرد، و از همینجا شروع انفکاک زندگی زناشویی، به نفع هنر به وجود آمد. دچار گسست عاطفی شد؛ مدت کوتاهی رو به قرص‌های آرام بخش آورد و کمی ‌بعد از شوی و شوهری دلزده شد. همیشه وقتی در جمع دوستان خود بود، دیگری هم بود؛ یعنی هم معصومه بود و هم منیر می‌شد. هم خانم نوشین لقب می‌گرفت و هم سیحون خطاب می‌شد. بعدتر برای گریز از سایه بلند هوشنگ، او را ترک می‌کند. اما وسوسة با او بودن پیوسته او را آزار و آباد می‌کرد. چهل سال پس از جدایی از سیحون، وقتی روی تخت بیماری، پرسشگری از او نظرش را دربارة مهندس سیحون پرسید، گفت: من همه چیز را از سیحون یاد گرفتم!1
گیردادن‌های مهندس سیحون و اشکال تراشی‌ها جهت شب نشینی‌های خانگی، او را مصمم کرد به جای اینجا و آنجا رفتن به تأسیس گالری فکر کند. سی دوساله است که گالری سیحون را در ملک همسر خود تأسیس می‌کند. و بعدتر این جملة او معروف می‌شود: من موفق‌ترین و حرفه ای‌ترین گالری دار ایران هستم! اولین ضربه به ذهنیت گالری داران پایتخت را در 1347 با نمایش آثار سرامیک مشهدی اسماعیل توکل به وجود آورد. یک سال بعد آثار مجسمه او را نمایش داد. اما نکتة بااهمیت زندگی او در سال دوم تأسیس گالری به وجود آمد. در 1347 ملکة ایران به گالری سیحون می‌رود؛ و این وقتی است که آثار چند هنرمند فرانسوی را خانم سیحون به نمایش گذاشته است. ملکه ایران دو تابلو (یکی از تاکس پیارد و دیگری از شاگال) را خریداری می‌کند. حضور شلوغ خبرنگاران و پخش شدن این خبر در همة کشور، پس از انقلاب مردمی ‌در 1357 او را به بهانه شرفیابی؛ یک سال روانه زندان می‌کند.


یک سال بعد خانم سیحون آثار خطی رضا مافی را به نمایش گذاشت؛ و این در زمانه ای بود که "خط" بی اهمیت شده بود و برای آن نمایشگاهی برپا نمی‌شد. سال 1348 از درخشان ترین سال‌های دهة 40 گالری سیحون است. در اردیبهشت آثار فرامرز پیلارام به دیوار نصب می‌شود و او با این نمایش، شروع جدیدی از نقاشی‌های خود را نشان می‌دهد. در همین سال نمایشی از آثار آلن بایاش، استاد هنرکده هنرهای تزئینی، را برپا می‌کند. گالری سیحون برای انتخاب آثار، دقیق رفتار می‌کرد. هشت نفر به عنوان هیأت ژوری کارها را انتخاب می‌کردند (دو نقاش، دو مجسمه ساز، یک نویسنده، یک خریدار و کلکسیونر و دو نقدنویس مطبوعات). و این رفتار تازه ای در گالری داری بود. رفتارهای دیگری از وی، او را خاص می‌کرد. مثلاً کارهای کریم روحانی را برای اولین بار خریداری کرد. به جوانان دانشجو اجازة نمایش آثار می‌داد، که تازه جو، اما گمنام بودند. و همة اینها به همت بانوی نقاشی بود که وسوسة نقاشی را کنار گذاشته بود و برای حمایت از دوستان خود با اجاره کردن یک طبقه از محل کار شوهر (بدون پرداخت اجاره) یک گالری معروف تأسیس کرده بود. در همان سال تأسیس وقتی پری ندیمی، مخبر مجله "جوانان رستاخیز"، از او درباره لج بازی اش پرس وجو کرد، گفت: «با صراحت می‌گویم که گالری من، که سال 46 افتتاح شد، تا 46 سال دیگر هم از موفق ترین گالری‌ها در ایران است.» 2 شوروشوق او دربارة گالری داری وصف ناشدنی بود. او، که نمایشگاه موفقی را سال 1345 در "انجمن فرهنگی ایتالیا" برپا کرده بود، می‌توانست با پیگیری همان فضا، صدای مستقلی در هنر مدرن ایران باشد. نگاه آبسترة او به جهان و حرکت و جنبش روان رنگ‌ها در طیفی دایره وار، گویی از شیشة یک میکروسکوپ به جهان می‌نگرد! این تجربه را البته او در چهارمین بی ینال تهران (1343) به نمایش گذاشته بود. دهة 50 او دیگر از آنِ خودش بود. قسمت اعظم پروژة اقتصاد هنر در ایران وامدار این دهه از فعالیت‌های اوست. سال 1350 آثار عباس فرجی را نمایش می‌دهد (این همان نمایشگاهی است که در آن تابلوی "توقع (توقف!) بیجا مانع کسب است" گذاشته بود. حجم‌های هندسی، که موندریان را به یاد می‌آورد، از مریم جواهری را به نمایش می‌گذارد. شهلا اربابی و فرنگیس آری در این سال آثار خود را به نمایش می‌گذارند. در 1351 نمایشگاه آثار هلن راغب، دیدنی است. سال 1352 سه نمایشگاه از این گالری ماندنی شد: سرکیس واسپور، منوچهر معتبر و جمال بخش پور با نمایش آثار خود در سه فصل، سال نیکی را برای گالری رقم می‌زنند. در 1353، که نمایشگاه کمتری در گالری‌های تهران برپاست، با اهمیت ترین سال این دهة گالری سیحون است. واحد خاکدان، پروانه اعتمادی، داود امدادیان، عباس حجت پناه، رحیم ناژفر و چند نفر دیگر نمایشگاه انفرادی خود را در سیحون برپا می‌کنند. یک سال بعد نمایشگاه انفرادی گالرنیک در هاکوپیان، جمال بخش پور و نیکزاد نجومی ‌نظرها را جلب می‌کند. آثار علیرضا اسپهبد هم در این سال دیدنی است. می‌توان در 1355 به نمایشگاه انفرادی آثار علی اصغر معصومی ‌و رضا درخشانی به عنوان نمایشگاهی موفق نظر کرد. گالری سیحون در 1351 به ساختمان جدید و کنونی در خیابان وزرا نقل مکان کرد. نمایشی از آثار پورنوگرافی ‌هانیبال الخاص و شلوغی در آن نمایشگاه باعث اختلاف معصومه سیحون با مهندس سیحون شد و او به ناچار مکان جدیدی را برای نمایشگاه در نظر گرفت. اهمیت این گالری در آغاز دهة 50 یکی این بود که، حدود جغرافیایی آن بین انجمن ایران و امریکا، انستیتو گوته و دانشگاه فارابی بود. در خلال این سال‌ها او از جمله مهم ترین گالری داران ایران تلقی می‌شود. در کنار نمایش انفرادی آثار این افراد، او از مهم‌ترین و معروف‌ترین نقاشان ایرانی نمایشگاه برپا کرده است. او تنها نقاشی است که در این مملکت با دو قلب زندگی کرد. درحقیقت، مرگ جسمانی او دو بار به وقوع پیوست. سال 1378 مصائب یک زندگی تنها و پرفرازونشیب باعث از بین رفتن قلب وی شد. با پیوند قلب تازة آن نوجوان کمونیست سال‌های دهة 20 و جوان دهة 30، به یک انسان با گرایش‌های مذهبی تبدیل شد. شمایل حضرت علی در فضایی آبستره به کار او آمد، مسیح را در فضایی مذهبی نقش تابلوهای خود کرد و بعدتر به ذبح اسلامی ‌برای کمک به مستمندان پرداخت. چهرة نقاشانة او در میان هیبت یک گالری دار، مخدوش و معدوم شد. حتا در آثار معروف "لکه‌ها"، که زبان خاص او در نقاشی است، تأثیر بی بدیل "پل جنکینز" امریکایی را به وضوح می‌بینیم؛ یعنی در نقاشی هم خلاقیت خود را محدود کرده بود تا در گالری داری، همچنان که خود گفته بود، از با اهمیت ترین و خلاق ترین گالری داران ایران لقب بگیرد.

در میانة سال 1355، که زن مستقلی بود و خوب کار می‌کرد، در مقابل حرف وحدیث‌هایی که برای او رقیبان می‌ساختند، می‌ایستاد با همان نیش زبان تلخ و گزنده و می‌گفت: «من عاشق زندگی هستم. گناه که نیست زندگی را دوست دارم و هنر هم جزیی از زندگی من است؛ و به همین دلیل همیشه زیبایی زندگی را در نظر گرفته ام. خوب لباس می‌پوشم و دلم می‌خواهد آخرین مدل ماشین زیر پایم باشد و راحت بگویم، تاکنون به خودم بد نگذرانده ام، اگرچه برای به دست آوردن و خرید آنها زیر بار قرض گران باشم.»3 قلب دوم معصومه سیحون ساعت 21 شب 31 اردیبهشت 1389 برای همیشه از حرکت باز ایستاد.