گفتوگو با پیمان قاسمخانی، فیلمنامهنویس طنز
میگویند نویسندهها دنیای عجیب و غریبی دارند؛ اما او نه دنیای عجیبی دارد و نه آدم متفاوتی است. بر عكس نوشتههایش كه اغلب طنز هستند، آدم طنازی نیست و خیلی معمولی دارد زندگیش را میكند.
پیمان قاسمخانی در سالهای اخیر به عنوان یكی از مطرحترین فیلمنامهنویسان طنز سینما و تلویزیون شناخته شده است و كارهایش توانسته ارتباط چشمگیری با مخاطبان برقرار كند. از فیلم
مارمولك گرفته تا مجموعههای
شبهای برره و
پاورچین. او افكار بامزهای دارد كه همین افكار، زندگی هنریاش را شكل داده است.
قاسمخانی در حال نوشتن متنهای سریال
سروش صحت «یعنی
ساختمان پزشكان» بود كه به بهانه آمدن نوروز به سراغش رفتیم.
از قدیم میگفتند نوشتن برای كسی نون و آب نمیشود، ولی انگار برای شما شد؟
بله، اما آدم ثروتمند نمیشود، فقط زندگیاش میگذرد. درآمد فیلمنامهنویسان نسبت به رشتههای دیگر سینما متوسط است. اما اگر خوب سریال بنویسی بالاخره از گرسنگی نمیمیری!
طنزنویسها معمولا یك شیطنت خاص دارند، بخصوص در نوشتههایشان این مساله بیشتر دیده میشود. در مورد شما این موضوع چگونه است؟
این را باید شما بگویید، اما فكر میكنم این شیطنتها در حد همان نوشتههایم است و خارج از آن آدم ساكتی هستم.
بهتر است آدم یك پولدار نویسنده باشد یا یك نویسنده پولدار؟
به نظرم پولدار نویسنده بهتر است، چون مجبور نیستی كارهایی را كه دوست نداری، بنویسی.
یعنی شما از روی اجبار مینویسید؟
خیر، البته چند سال پیش این كار را میكردم ولی الان بیشتر تو رودربایستی قرار میگیرم؛ مثلا همین سریال ساختمان پزشكان یكی از پروژههایی بود كه اگر قبول نمیكردم رفیق نیمه راه میشدم.
رودربایستی با خودتان دارید یا دوستانتان؟
بیشتر با دوستانم. من و آقای چگینی (تهیهكننده) طرح سریال ساختمان پزشكان را ریختیم و بعد سروش صحت و مهراب قاسمخانی آمدند و میشود گفت یك جورهایی كارآفرینی كردم!
تا به حال شده خسته باشید و نخواهید بنویسید، ولی از یك طرف مسوولیت نوشتن داشته باشید؟
بله، معمولا همیشه خستهام و حوصله نوشتن ندارم. اما در عین حال سعیام بر این بوده كه خستگی روی كارم اثر نگذارد و تلاش كردهام این اتفاق نیفتد.
یعنی تا به حال از نتیجه هیچكدام از كارهایتان ناراضی نبودهاید؟
چرا، طبیعتا موقعیتهایی پیش میآید كه آدم وقتی نتیجه كارش را میبیند فكر میكند میتوانست بهتر از این باشد، ولی در نهایت بیشتر كارهایم را دوست دارم.
آقای قاسمخانی! احساس میكنم در این چند سال اخیر كارهای سینماییتان به مراتب بهتر از طنزهای تلویزیونیتان است، بخصوص بعد از سریالهای پاورچین و شبهای برره، اتفاق خاص دیگری در نوشتههایتان برای تلویزیون نیفتاد. چرا؟
ماجرا این است كه شبهای برره و پاورچین از طرحها و ایدههای قویای برخوردار بودند و برای همین هم این كارها مورد توجه قرار گرفت. وقتی طرح خوب باشد كار هم بامزه میشود. مثلا من خودم «مسافران» را خیلی دوست داشتم، اما چون یك قصه فانتزی داشت، خیلی با مخاطب ارتباط برقرار نكرد. به هر حال شبهای برره چون ایده متفاوتی داشت، توانست باعث انفجار شود.
یعنی میخواهید بگویید كه همه چیز در نهایت به ایده برمیگردد؟
همه چیز نه. مثلا توی خیلی از كارها فیلمنامهای نوشتم كه از نظر قصه بامزهتر و از نظر اصول فیلمنامهنویسی درستتر از پاورچین و شبهای برره بودهاند؛ اما انگار فضای آن سریالها ماندگارتر بودهاند.
اینكه سرانجام در بیشتر سریالها همه چیز به اسم شما تمام میشود، چون سرپرست نویسندگان هستید را میپسندید؟
خیر، این تفكر خیلی اشتباه است. برای مثال بهترین قسمتهای مسافران و ساختمان پزشكان را مهراب نوشته است یا حمید برزگر در همین سریال قسمتهای درخشانی نوشته است. به هر حال این ذهنیت به نظرم بسیار غلط است و من فقط نویسندگان را راهنمایی میكنم.
و اما فیلم سنپطرزبورگ. كمتر نویسندهای به سراغ چنین طرح و ایدهای میرود. درباره فیلمنامه این فیلم برایمان بگویید.
معمولا وقتی به سمت كارهای سینمایی میروم كه ایده خاصی داشته باشم، چون سینما یك اثر ماندنی است و اگر كاری كه قرار است انجام بدهم، در اندازه سینما نباشد هرگز به سراغش نمیروم. برای همین هم سنپطرزبورگ را نوشتم، چون احساس میكردم یك اثر متفاوت خواهد بود.
میخواهم یك اعتراف از شما بگیرم. میشود گفت در این سالها بیحوصلهتر و خسته هستید؟
بله، اعتراف میكنم كه هستم.
آقای قاسمخانی! چرا بیشتر به دنبال سوژههای طنز میروید؟ تا به حال نوشتن یك اثر ملودرام وسوسهتان نكرده است؟
این تجربه را در فیلمنامه دختری با كفشهای كتانی داشتم و در نسخهای از فیلم دیشب باباتو دیدم آیدا، كه هیچوقت ساخته نشد. اتفاقا این گونه فضاها را خیلی دوست دارم و اگر داستانی در این رابطه داشته باشم و موقعیت هم ایجاد شود دوست دارم غیرطنز هم بنویسم، اما ماجرا این است چیزهایی كه به ذهنم میرسد و اتفاقا پرفروش هم میشوند اكثرا كمدی هستند. در نتیجه خود به خود به سراغ قصههای طنز میروم، چون تهیهكنندهها هم بیشتر میپسندند.
میخواهید این راه را ادامه دهید؟
من در لحظه برای همهچیز تصمیم میگیرم. مثلا قرار نبود یك سریال طنز بنویسم، اما یكدفعه خواستم این كار را انجام دهم. به هر حال بستگی دارد چه چیزی سر راهم قرار بگیرد. حتی ممكن است درآینده یك سریال ملودرام بنویسم.
پس اهل خطر كردن هستید؟
بله.
فكر میكنم شما بیشتر فیلم میبینید و كمتر كتاب میخوانید. درست است؟
در گذشته خیلی كتاب میخواندم، اما الان فرصت زیادی برای این كار ندارم و برای همین هم بیشتر داستانهای كوتاه میخوانم و در مورد فیلم دیدن هم باید بگویم شاید در طول هفته فقط فرصت كنم 3 تا فیلم ببینم.
در حال حاضر، بیشتر سوژهها به دنبالتان میآیند یا شما به دنبال آنها میروید؟
نمیدانم. بعضی وقتها همین طوری نشستهام و یكدفعه میزند به سرم كاری را شروع كنم.
از خلق كدام شخصیت در كارهایتان بیشتر لذت بردهاید؟
چند تا هستند. یكی از آن شخصیتها مهران مدیری بود در سریال شبهای برره و در سینما هم رضا مارمولك. البته شخصیت خانم دارابی در فیلم ورود آقایان ممنوع را هم دوست دارم و همینطور فرشاد در سنپطرزبورگ چون یك شخصیت چندوجهی بود.
كدام شخصیت بیشتر آزارتان میدهد یا دستكم فكر میكنید پایان سرنوشتش هنوز مشخص نیست؟
راستش من وقتی یك كار را تمام میكنم پرونده آن را در ذهنم میبندم و برای همین هیچ كدام از شخصیتهایم رها شده نیستند و به نظرم پایان همه شخصیتها باید مشخص باشد و نقطه پایان داشته باشند.
برای نوشتن یك كار طنز چه چیزهایی باید كنار هم قرار بگیرند؟ در واقع پازلتان را چگونه میچینید؟
گام اول برای من ایده است. وقتی ایدهای پیدا كنم كه دوستش داشته باشم برای من همه چیز حل میشود و كافی است. از طرفی مطمئنم اگر كاری را شروع كنم تا جایی پیشمیروم كه از آن راضی باشم.
لذتبخشترین مرحله نوشتن برای شما؟
وقتی از یك ایده به نوشتن سیناپسی میرسم، حتی ممكن است چند ماهی سكانسها را جابهجا كنم و به نظرم خلاقیتی در این مرحله اتفاق میافتد.
تا به حال شده فكر اولیه به سراغتان نیاید؟
این كه هیچ سوژهای به ذهنم نرسد، خیر. طرحهایی كه الان دارم حداقل تا سهچهار سال آینده برایم كافی است، ولی دورانی نتوانستم بنویسم. وسط سنپطرزبورگ و ورود آقایان ممنوع بود كه مغزم قفل شده بود و افسردگی گرفتم. حدود 6 ماه هیچ چیزی ننوشتم كه دوران خیلی بدی هم برایم بود.
وقتی كارگردانها در فیلمنامههایتان دست میبرند چه حسی پیدا میكنید؟
دردم میگیرد.
آیا فیلمنامههایتان همان بچههایتان هستند؟
بله و وقتی این اتفاق برایشان میافتد
ناقص میشوند، مثلا
نسبت به سنپطرزبورگ احساس كاملی ندارم، چون اشتباهاتی در آن میبینم. به هر حال وقتی فیلمنامه
ناقص میشود، اذیت میشوم.
اهل این هستید كه با كارگردانتان در این مورد كلنجار بروید؟
بله، مثلا اگر من كلنجار نمیرفتم این سنپطرزبورگی كه وجود دارد اصلا چیز دیگری میشد.
تا به حال از نوشتن پشیمان شدهاید بخصوص در این لحظات؟
خیر، پشیمان نمیشوم اما فرسوده میشوم. فكر میكنم فیلمنامهنویسی بهترین شغلی است كه میتوانستم در این دنیا انتخاب كنم و با هیچ چیز دیگری عوضش نمیكنم.
وقتی 30 بار یك سكانس را مینویسید و پاره میكنید از نوشتن بیزار نمیشوید؟
خیر، برعكس خوش میگذرد.
واقعا؟
بله، واقعا.
در ذهن شما ترافیك زیاد است؟
آره، خیلی.
چطور با این همه ترافیك كنار میآیید؟
دیگر عادت كردهام. یك وقتهایی سعی میكنم ساكتش كنم ولی معمولا نمیشود.
آخرین فیلم شما ورود آقایان ممنوع، ساخته رامبد جوان است. ایده این فیلم چطور شكل گرفت؟
ایده اولیه متعلق به آقای منوچهر محمدی بود. قصه این فیلم در مورد مدیر دبیرستان دخترانهای است كه به عشق اعتقادی ندارد و سعی میكند این مساله را به شاگردانش هم القا كند. ایشان (آقای محمدی) میگفتند عشق در فطرت انسان وجود دارد و كسانی كه جلوی عشق میایستند جلوی فطرت انسان ایستادهاند. من از ایده آقای محمدی خیلی خوشم آمد و نوشتن این كار را پذیرفتم.
وقتی با مهراب مینویسید درباره خلق شخصیتها بحثتان نمیشود؟
خیر. مهراب هنگام نوشتن بچه حرف گوش كنی است و معمولا او با من كنار میآید. در زمینه طراحی شخصیتها هم خیلی به من كمك میكند و در نهایت تصمیم آخر را به عهده من میگذارد.
بهترین سكانس لحظه تحویل سال را اگر قرار باشد بنویسید چطور مینویسید؟
من یك سكانس لحظه تحویل سال توی پاورچین نوشتم كه خیلی دوستش داشتم. شخصیت مدیری همیشه در لحظه تحویل سال بد میآورد و از این لحظه ترس داشت. یادم میآید در این قصه مدیری هنگام تحویل سال از تراس آویزان بود و داشت دست و پا میزد و بعد آغاز سال نو اعلام میشد.
چطور میشود به وجه پنهانی شما رسید؟
خودم هم توش ماندهام!
و در آخر این كه فكر میكنید آخرین مرده دنیا را چه كسی خاك میكند؟
احتمالا میت روی زمین میماند!