گزارشی از ۳۰ روز پرسه زنی در کوچه ارباب جمشید
کلاه مخملیهای کوچه ارباب جمشید
مقصد ما در یک روز سرد زمستانی، هالیوود تهران است. خیابان منوچهری، کوچه ارباب جمشید که زمانی هالیوود تهران محسوب میشد و حالا به خیابانی تبدیل شده، پر از فروشگاههای کیف، چمدان و چرم، عتیقه فروشیهایی که اغلب اجناس شان خاک گرفته و دستفروشانی که بساطی از لوازم دست دوم و قدیمیپهن کرده اند. مغازههای دیگری هم این خیابان را به بورس لوازم آرایشی تبدیل کرده و حالا دیگر سینما و عاشقان سینما در آن گم شده اند. اگرچه تابلوی «ارباب جمشید» همچنان خودنمایی میکند اما امروز دیگر از عشاق سینما و آن هیاهو، خبری نیست. هنوز برخی از قدیمیهای سیاهی لشکر به این خیابان میآیند تا بلکه کارگردانی، مدیر تولید یا کسی آ نها را برای ایفای نقش انتخاب کند. البته ایفای نقش که نه، به عنوان سیاهی لشکر و شخصیتی حاشیه ای در یک فیلم. وقتی نه خیلی خوش تیپ باشی و نه خیلی زیبا و البته اقبال چندانی هم نداشته باشی و عاشق سینما و بازیگری باشی، ممکن است تنها چیزی که از سینما نصیبت شود، سیاهی لشکر بودن باشد. کسانی که با کمترین پول، سر صحنه حاضر میشوند. کسانی که بارها و بارها آنها را میبینیم. گهگاه صدای سلام گفتن شان را هم میشنویم اما آنها را به یاد نمیآوریم. بیشتر اوقات در میان خیل جمعیت چهره شان گم میشود و گاه فقط پشت شان به دوربین است. در عروسیها نشسته اند و زنانشان کل میزنند.
سراغ «چیچو» را گرفتیم
در خیابان منوچهری، کوچه ای هست که همه آن را میشناسند. کوچه «ارباب جمشید» کوچه عشاق سینما، کوچه سیاهی لشکرها، اما وقتی ما به این کوچه رفتیم، خبری از عشاق سینما نبود. سراغ «چیچو» قدیمیترین و مشهورترین سیاهی لشکر سینما را گرفتیم، آدرس قهوه خانه ای که هنوز هم پاتوق سیاهی لشکرهاست را دادند. آن جا هم نبود. در یکی از پاساژهای خیابان منوچهری، «چیچو» خودش به سراغ ما آمد. از عکسهایی که پیش از این از او دیده بودم، پیرتر شده بود. سرش را تراشیده بود و کلاهی به سر داشت. «چیچو» میگوید که از فیلم «دختر لر» کارش را شروع کرده است! در حالی که این فیلم زمانی ساخته شد که به نظر میآید «چیچو» هنوز به دنیا نیامده بود. چون «دخترلر» سال ۱۳۱۲ یعنی ۷۷ سال پیش آن هم در هند ساخته شد و «چیچو» ۷۶ سال سن دارد. «غلام ژاپنی» هم به جمع ما میپیوندد. او از بیکاری گلایه دارد و بساط کوچک فروش رنگ مو، جلوی پاساژ زیبا دارد. در این خیابان همه آنها را میشناسند و میدانند که در سینما حضور دارند اما خودشان هم عاشق سینما هستند و هم از سینما گلایه دارند. اصغرخانی هم به جمع ما میپیوندد. ریش و موهایش را بلند کرده تا شاید بتواند در نقشی که نیازمند مو و ریش بلند باشد بازی کند. او هیچ شغلی غیر از سیاهی لشکر بودن ندارد و در طول ۶۰ سال زندگی اش، تنها کاری که انجام داده، هنروری یا همان سیاهی لشکر بودن است. تعداد سیاهی لشکرهایی که از دهه ۴۰ در این خیابان بودند و تا امروز باقی مانده اند، روز به روز کمتر میشود و حالا دیگر از آنها تعداد اندکی باقی مانده اند.
آنها میگویند که روزگاری این خیابان رونقی داشت و هر کسی که میخواست بازیگر شود یا بازیگران را ببیند، به این خیابان میآمد و بسیاری هم که به این خیابان میآمدند، همین جا ماندگار میشدند. سینما آدمها را جادو میکند و آن روزها هم بسیاری جادوی این هنر بی رحم میشدند. «غلام ژاپنی» میگوید: دیگر کسی به سراغ ما نمیآید. زمانی برای خودمان در میان سیاهی لشکرها و آدمهای سینما کسی بودیم. این جا همه جور آدمی میآمدند اما وقتی ستارگان آن روز سینما مثل بهروز وثوقی، فردین و ناصر ملک مطیعی میآمدند، غلغله میشد. این خیابان محل کسب درآمد ما بود. آن زمان دائم فیلم تولید میشد و همه به سیاهی لشکر نیاز داشتند و ما هم میرفتیم. اصلا «چیچو» مرا به سینما آورد. «محمد تاجیک» هم عشق سینماست. او هنوز به این خیابان میآید. او سیاهی لشکر هم نبود یعنی انتخابش نمیکردند. وقتی ستارههای سینما به این خیابان میآمدند، تاجیک ماشین آنها را میشست و آنها هم به او پول میدادند. حالا او هنوز به این خیابان میآید تا شاید نقشی یا کاری در پشت صحنه سینما به او پیشنهاد شود. خودشان میگویند علاف این خیابان و سینما هستند و بساط فروش رنگ مو، عتیقه و اجناس دست دوم، بهانه ای برای رسیدن به سینماست. «چیچو» میگوید: حالا فقط مردان سیاهی لشکر به این خیابان میآیند و دیگر از زنان سیاهی لشکر خبری نیست. در گذشته تمام هنر ایران به خیابانهای اطراف این کوچه منتهی میشد. لاله زار رونق عجیبی داشت اما حالا کیف فروشان، کارشان رونق دارد نه سینماگران و علاقه مندان به سینما!
حالا سیاهی لشکرها را از کارگرهای میدان شوش و گمرک انتخاب میکنند
«چیچو» که نام واقعی اش «شمس ا... دولتشاهی» است، میگوید: آنهایی که میماندند، امروز اغلب بیکارند. چون دیگر کسی به سراغ آنها نمیآید. حالا دیگر برای
سیاهی لشکر به جاهای شلوغ میروند و یا از کارگرهای ساده استفاده میکنند. این کارگرها را از میدان شوش و گمرک با دستمزد پایین جمع میکنند و برای فیلم و سریالها میبرند و حالا از قدیمیها کمتر استفاده میکنند. در حالی که هنرورهای حرفه ای بیکارند. در دهه ۴۰ روزانه ۱۰۰ هنرور به این خیابان میآمدند و کارگردانها آنها را میدیدند و انتخاب میکردند. هنروران جدید نمیتوانند جای آنها را پر کنند چون قدیمیها انگیزه داشتند. حتی برای نقش کتک خور بودن هم انگیزه داشتند. اما الان برای این که بخواهند صحنه ای شلوغ را نشان بدهند، از
سیاهی لشکر استفاده میکنند که آنها را هم از خیابانها جمع میکنند و میبرند درحالی که باید کار را به کاردان سپرد. «غلام ژاپنی» از وضعیت موجود کاری هنروران یا همان
سیاهی لشکرها بسیار ناراضی است و از سینماگران انتقاد میکند و میگوید: از ما قدیمیها کمتر استفاده میکنند. سینماگرانی را که از قدیم میشناسیم، دیگر به سراغ ما نمیآیند.
کارگردانهایی مثل سیروس الوند، مهدی فخیم زاده و کامران قدکچیان درمقابل ما عددی نبودند. برو و بیایی که «چیچو» داشت اینها نداشتند
حتی جهانگیر جهانگیری هم مثل خود ما بود. به همین دلیل در کارهایشان از ما استفاده نمیکنند.
ما از همه کارهای سینماگران قدیمی با اطلاعیم؛ به همین دلیل هم از قدیمیها در فیلمهایشان استفاده نمیکنند. گاهی برخی از کارگردانهای جدید که ما را نمیشناسند ما را برای فیلمهایشان انتخاب میکنند. ولی روسیاهی برای کسانی میماند که از ما استفاده نکردند. چون قبلا کارگردانها حتی اگر نقش کوتاهی هم داشتند، به ما میدادند اما الان هیچی.
الان برای فیلمها ۳۰نفر سیاهی لشکر میبرند و پول هم نمیدهند بلکه برای حضورشان به عوامل فیلم پول هم میدهند. کیمیایی فیلم
«جرم» را در میدان خراسان ساخت و برای بخشهای زندان، به
سیاهی لشکر نیاز داشت اما به سراغ ما نیامد. حالا به این دفاتری که هنرور دارند مراجعه میکنند و از آنجا آدم میبرند. در واقع قدیمیها هم برای فیلمشان از ما استفاده نمیکنند. همانهایی که قبلا مثل ما علاف ارباب جمشید بودند؛ حالا دنبال جوانهای لیسانسیه هستند که در این آموزشگاههای بازیگری و آژانسهای
سیاهی لشکری دنبال بازیگری و نقش هستند که ما کار این آژانسها و دفاتر را هم قبول نداریم.
خاطراتی از جنس گلایه
خاطرات
سیاهی لشکرها خیلی شنیدنی است. اغلب
سیاهی لشکرها، نام فیلم و کارگردانها را اشتباه میگویند و در بعضی موارد میگفتند که نام کاری که انجام داده اند را نمیدانند. یکی از
سیاهی لشکرهای زن، جمله جالبی میگفت. او
میگفت در فیلمها امروز نقش کلفت را بازی میکنیم و فردا نقش ژولیت. این یعنی سینما وسیاهی لشکری. مردان
سیاهی لشکر هم میگویند: یک روز پشت سرنقش اول راه میروی یا پشت به دوربین، به بازیگر اصلی فیلم سلام میکنی و روز بعد کتک خور میشوی. این واقعیت
سیاهی لشکربودن است. با این حال در کنار خاطرات تلخ، خاطرات شیرینی هم دارند. «چیچو» یکی از خاطراتش را چنین بیان میکند: پیش از انقلاب؛برای فیلمی ۱۵سیاهی لشکر میخواستند و ۱۵نفر تازه کار بردم. بعد از اتمام فیلم برداری کارگردان گفت که آنها را به سینما ببرم تا فیلم تارزان را ببینند. من هم همین کار را کردم. اواسط فیلم؛ پلنگ یا شیری بود که به بازیگر زن فیلم حمله میکرد.
فیلم که به این قسمت رسید هر ۱۵نفر از سالن فرار کردند و بعد از فیلم هم کلی مرا کتک زدند و گفتند که ما را برای بازی در فیلمی آورده اید که قرار است شیر و پلنگ ما را بخورند.
کتک خوردن سیاهی لشکرها امری عادی بود
«چیچو» میگوید: یکی از مواردی که برای اکثر
سیاهی لشکرها امری عادی محسوب میشد؛ کتک خوردن بود. خود من بارها کتک خوردم. هیچ تامین و امنیت جانی هم نداشتیم و بارها برای کسانی که به عنوان
سیاهی لشکر در فیلمها بازی میکردند اتفاقات ناگواری را شاهد بودیم.
«اصغر خانی» سیاهی لشکر دیگری است که هنوز به خیابان منوچهری میآید او میگوید: اهل هیچ چیز نیستم. فقط سینما. من عاشق سینما هستم و تنها تفریحم غیر از بازیگری سینما رفتن است. مدیران سینما هم اغلب مرا میشناسند و پول بلیت نمیگیرند. او که آخرین کارش، نقش آفرینی در سریال مختارنامه بوده است میگوید:
در سریال مختارنامه نقش یکی از یاران شمر را بازی کردم. برای حضور در چند فیلم هم فرم پر کرده ام و منتظرم تا موافقت شان را اعلام کنند. با این همه سال کار هنوز بیمه نیستم و هیچ تامینی ندارم. یکی از
سیاهی لشکرهای این خیابان میگوید: آن موقع کتک خوردن از نقش اول فیلم هم عالمی داشت. کافی بود بازیگر دست یا پایش را بلند میکرد؛ قبل از این که به ما بخورد؛ چند متر آن طرف تر خودمان را پرت میکردیم و بعد در سینما میدیدیم که مردم چطور نسبت به این صحنهها واکنش نشان میدادند و برای قهرمان فیلم دست میزدند. «چیچو» خاطرات دیگرش را چنین بیان میکند:
در فیلمی سوار الاغ شده بودم به من گفتند که یک بیت شعر را بخوانم. چند بار این کار را انجام دادم اما درست نبود. یک دفعه به خودم نهیب زدم که مگر تو عاشق سینما نیستی؛ پس چه شد؟ یک بیت شعر را هم نمیتوانی بیان کنی؟ و دوباره آن بیت را تکرار کردم و کارگردان قبول کرد و آن سکانس تمام شد. آن روز به من ۱۰۰تومان دستمزد دادند. صدتومان پول زیادی بود و من شب تا صبح از خوشحالی نخوابیدم. خاطره دیگر این
سیاهی لشکر مربوط به زمانی بود که کارگردان از او یک نوزاد برای فیلم خواسته بود. او میگوید: این کارگردان یک شب که خسته بود؛ گفت دیگر به این کودک نیازی نداریم. فردا صبح که رفتیم سرکار گفت این بچه کجاست؟ گفتم که دیشب خودتان گفتید به بچه احتیاجی ندارید. با عصبانیت گفت: چرا احتیاج نداریم؟ امروز این بچه دیالوگ هم دارد.
آن روز کلی خندیدیم چون آن بچه ۱۵روز بیشتر نداشت و کارگردان برای این بچه در فیلم دیالوگ گذاشته بود.
امروز کلفت، فردا ژولیت
زنان جزئی از سینما هستند و زنان
سیاهی لشکر هم بخشی از آن. در گذشته زنان
سیاهی لشکر وضعیت چندان مناسبی در سینما نداشتند. این شرایط بعد از انقلاب هم ادامه پیدا کرد. اغلب آنان یا عشق فیلم بودند و یا آن قدر نیازمند که حتی اگر به آنان پول کمی هم میدادند، باز این کار را رها نمیکردند. البته وضعیت سینما در گذشته تعریف چندانی نداشت. این مسئله هم در مورد مردان سینما مصداق پیدا میکند و هم در مورد زنان یعنی در گذشته اخلاق در سینما معنای خاصی نداشت و فقط عده معدودی به آن پایبند بودند.
فریده افتخاری کهنمویی از
سیاهی لشکرهای معروف قدیمی سینما بود. او در بیش از ۳۰۰فیلم طی ۵۰سال کار حضور پیدا کرده بود. افتخارش این بود که در
فیلم کاروان با
آنتونی کویین بازی کرده و در فیلمهایی با حضور انگلیسیها و فرانسویها کار کرده است.
سربداران، گربه آوازه خوان و
نرگس از فیلمهای این زن
سیاهی لشکر بود با این حال که هیچ گاه نقش او در ذهن هیچ کس باقی نمانده است.
خودش میگفت که وقتی فیلمی برای بازی نبود، در خانههای مردم کارگری میکرد اما نادر طریقت سال ۸۰ او را کشف کرد. طریقت آن زمان مستندساز بود، در فیلم
«سیاهی» پای درد دلهایش نشست و فریده افتخاری برای اولین بار در جشنواره زن و سینما برنده جایزه شد. داستان فروش تندیس جشنواره این زن
سیاهی لشکر هم شنیدنی است. همان روزی که او تندیس جشنواره را از آن خود کرد به دلیل این که بدهی داشت، تندیسش را فروخت و
جالب این که تهمینه میلانی این تندیس را به قیمت ۱۰۲هزار تومان از او خریداری کرد و بعد دوباره همان تندیس را به او به عنوان هدیه بازگرداند. این فقط داستان یکی از زنان
سیاهی لشکر است. اما حالا چند سالی است که فریده افتخاری کهنمویی فوت شده است و از کل سالهایی که او در سینما نقش آفرینی کرد،
فقط فیلم سیاهی و یک تندیس از او باقی ماند! با کمک یکی از فیلم سازان به حریم زنان
سیاهی لشکر ورود پیدا میکنم. زنانی که اغلب از زندگی سختی برخوردارند. زنانی که زمانی عاشق سینما بودند و امروز آنان در واگویی سختیها و مشکلات؛ بسیار سخت هستند و سخت تر از مردان تن به گفت و گو میدهند. هرچند مردان بیشتر از بیان نامشان ابا دارند. زنان
سیاهی لشکر اغلب در جنوب شهر زندگی میکنند. در خانهها و کوچههایی که نشان از سختی روزگار میدهد و وقتی پایت به آنجا میرسد، میگویی پس کجاست آن همه زرق و برق زندگی که بر پرده نقره ای میبینیم؟
یکی از زنان
سیاهی لشکر که تمایلی به عنوان نامش ندارد و در یکی از سینماهای جنوب شهر، کارهای خدماتی انجام میدهد، میگوید:
از ۱۶سالگی به سینما آمدم و سیاهی لشکر بودم به امید این که روزی نقشی جلوی دوربین بازی کنم که دیده شوم و حالا بعد از ۴۵سال کار پشیمانم. سینما هیچ عاقبتی ندارد.
سینما طبل تو خالی است
سیاهی لشکرها هیچ جا و در هیچ صنفی عضو نیستند. بیمه نیستند. امنیت کاری ندارند.
ما فقط دوربینشان را پر میکنیم. هیچ وقت هم دیده نمیشویم؛ حتی وقت غذاخوردن هم از سایر عوامل جدا هستیم. تمام جوانی ام را در سینما گذاشتم؛ اما حالا چه دارم؟ هیچ! من مجبور بودم این کار را انجام بدهم چون چند بچه یتیم دارم اما در تمام این سالها شرافتمندانه کار کردم و بچههایم را بزرگ کردم. این قدر فیلم بازی کرده ام که حسابشان از دستم در رفته و حتی اسم بعضی را هم نمیدانم.
سیاهی لشکر دیگری که چند سال است وارد این کار شده و بچه کوچکی هم دارد؛ میگوید: کار ما سرما، گرما، شب و روز ندارد. هر وقت که بخواهند باید برویم و گاهی کارهایی از ما میخواهند که بیشتر سوء استفاده است تا کار.
در یک روز برفی با بچه سرصحنه رفتم. کارگردان میگفت به صورت بچه برف بزن تا گریه کند. ما به این صحنه نیاز داریم. این غیر از سوء استفاده چه معنایی دارد؟ دختر جوانی هم که چند سالی است در فیلمها و سریالها
سیاهی لشکر است، میگوید: سینما فقط دل آدمها را میبرد ولی وقتی به آن نزدیک میشوی طبل تو خالی است. سینما برای ما
سیاهی لشکرها هیچی نیست. هیچ ارزشی برای ما قائل نمیشوند. این خانم میگوید: متاسفانه عوامل حرفه ای سینما برای
سیاهی لشکرها نه حقی قائلند و نه احترامی. مثل کارگرهای افغانی از ساعت ۵ و ۶ صبح آنها را سر صحنه میبرند و شبها در نزدیکترین چهارراه محل زندگی شان آنها را پیاده میکنند. در حالی که اگر
سیاهی لشکرها نباشند نقش اولیها هم دیده نمیشوند. با این حال همیشه در حاشیه هستند. نه حضورشان به چشم میآید و نه بازی شان دیده میشود چون اصلا قرار نیست دیده شوند.
سیاهی لشکرها قشری از سینما هستند که نقشی در فیلم ندارند. آنها حتی بازیگر مبتدی هم نیستند. ما هم برای این که برای این افراد کار پیدا کنیم، درصدی از دستمزد را برمیداریم در واقع پورسانت میگیریم و از این طریق با آنها کار میکنیم.
«پروین میکده» هم از جمله هنرورانی است که سالها در سینما بوده اما امروز در برخی از فیلمها و سریالها، نقش بازی میکند و دیالوگ هم دارد. او سالها
سیاهی لشکر بود اما
زمانی توانسته نقش دست چندم بگیرد که دیگر سنی از او گذشته و شور جوانی اش را از دست داده و نقش پیرزن یا کلفت خانه را بازی میکند. یکی دیگر از زنان
سیاهی لشکر میگوید: لااقل برای چند ثانیه هم ما را در فیلم نشان نمیدهند که دلمان خوش باشد یا به عنوان نمونه به کسی بگوییم که ببینید، این که در فیلم میبینید، من هستم. خانم دیگری که سالهاست در جمعیت
سیاهی لشکر زنان نقش آفرینی میکند و چهره مناسبی برای بازیگر سینما شدن هم ندارد؛ میگوید: به عشق بازیگر شدن در سینما به این کار روی آوردم. اصلا نیاز مالی ندارم. همسرم شغل آزاد دارد. یعنی تاجر است و نمیداند که به خاطر روزی ۱۰، ۱۵ هزار تومان کار میکنم. من هم هیچ وقت در مورد پولی که میگیرم به او چیزی نگفتم؛ چون نیاز مالی نداریم. این همه سال گذشته و من فقط
سیاهی لشکر باقی مانده ام.
خانم جوانی که به سختی میپذیرد؛ چند کلمه ای گفت وگو کند؛ میگوید: ما باید خیلی مراقب خودمان باشیم. ما برای کار به سینما آمده ایم اما برخی فکر میکنند که میتوانند از زنان سوء استفاده کنند و کافی است کمی به آنها رو بدهیم. خانم جوان دیگری هم از این وضعیت گله مند است و میگوید: به یاد میآورم که یکی از عوامل سینما مرا برای کار انتخاب نکرد و
گفت شما جوان هستی و اگر کمی به خودت برسی؛ میتوانم نقش بهتری در فیلم برایت دست و پا کنم. در حالی که من، چنین چیزی را نمیخواهم. من میخواهم ساده باشم و در این کار و در سینما حضور داشته باشم. اغلب این زنان ساکنان نقاط جنوبی شهر هستند و وضعیت زندگی چندان مناسبی هم ندارند. بسیاری از آنان با سیلی صورت شان را سرخ نگه میدارند و اغلب نان آور خانه هستند یا به تامین معاش خانواده با همین میزان دستمزد کمک میکنند. زنان
سیاهی لشکر تنها تعدادی نام هستند. زنانی با نامهای ناآشنا، مثل
فریده افتخاری، اکرم تاراد، دلشاد احمدی، شیرین پرتو ملکی، رقیه کیان و
عذرا مردانیان و ما این نامها را تا به حال نشنیده ایم و نه خودشان را دیده ایم.
از چیچو تا ذبیح سبیل
سیاهی لشکرهای معروف که الان چند تایی از آن قدیمیها بیشتر باقی نمانده اند، همچنان با اسامی متفاوتی شناخته میشوند.
شمس ا... دولتشاهی را با نام چیچو میشناسند و
غلام میرزایی را با عنوان
غلام ژاپنی.
حسن گروسی هم که چند سالی است از دنیا رفته به
حسن دکتر معروف بود و این نام گذاریها در مردان بیشتر متداول بود و البته نامگذاری هر یک هم دلیلی داشت. چیچو در فیلمی دیالوگی داشت که میگفت:
«چیچو منو میخوای؟» و حالا سالهاست که او چیچو نام گرفته است.
غلام ژاپنی را هم به این دلیل که چشمهایش شبیه ژاپنیهاست، نامگذاری کرده اند.
کریم ۴۱ هم به این دلیل معروف است که پیش از این که وارد کار سیاهی لشکر شود، کفاش بوده و سایز کفش او هم ۴۱ بوده است. ذبیح سبیل هم سبیلهایی بلند و پرپشت داشت. حسن دکتر و حسن آرتیست هم از جمله نامهایی است که
سیاهی لشکرها برای خود انتخاب میکردند و دلیل هر یک هم داستانی جالب و شنیدنی دارد. بعضیها هم اسم هنرپیشههایی را که دوست داشتند برای خود انتخاب میکردند، مثل
حسن فردین یا
حسن بهروز. در میان آدمهایی که عشق بازیگران سینما مثل فردین و بهروز وثوقی را داشتند،
گاه اتفاقات عجیبی میافتاد و کافی بود یکی از بازی آنها ایراد بگیرد و آن وقت بود که مثل فیلمها واقعا بزن بهادری میکردند و دعوا راه میانداختند.
بی مایه فطیر است
دستمزد؛ همیشه یکی از دغدغههای افرادی است که در هر حرفه ای فعالیت میکنند.
سیاهی لشکرها هم فارغ از این دغدغه نبوده و نیستند. در گذشته کسانی که به این خیابان میآمدند و در فیلمی از آنها استفاده میشد؛ ابتدا پولی دریافت نمیکردند. بعد که سینماگران لزوم حضور آنان را در فیلمها به عنوان
سیاهی لشکر احساس کردند، کار این قشر مهم تر به نظر آمد و آنان نیز مانند سایر عوامل فیلم دستمزد میگرفتند. هر چند این دستمزد چندان قابل توجه نبود اما همین آغازی شد برای این که عده ای که عشق سینما بودند؛ از این راه کسب درآمد کنند. دهه ۴۰ که اوج رونق سینما و
سیاهی لشکرها بود؛ به هر
سیاهی لشکر بین ۵ تا ۱۰ تومان دستمزد میدادند. در سالهای بعد دستمزدهای بالاتر مثل ۲۰ و ۳۰ تومان به کسانی داده میشد که حرفه ای تر و شناخته شده بودند و البته تعداد انگشت شماری هم بین ۵۰ تا ۱۰۰ تومان میگرفتند که این مقدار پول، آن زمان خیلی زیاد بود. البته کسانی هم که برای فیلمها
سیاهی لشکر میبردند، درصدی به عنوان حق دلالی دریافت میکردند که این کار هنوز هم متداول است. در گذشته رقم دلالی گاه به ۶۰ درصد هم میرسید و ابتدا باید حق دلالی را میدادند تا بتوانند به عنوان
سیاهی لشکر به فیلمی معرفی شوند.
وقتی سیاهی لشکرها خود «سوژه» سینما میشوند
سینما، سینماست این قابلیت سینماست که میتواند عوامل خود را هم به تصویر بکشد. این اتفاق درمورد بازیگران، داستان تولید فیلم و زندگی بازیگران و شخصیتهای فیلم به طرق گوناگون اتفاق افتاده است. سینماگران در فیلمهایشان هم به
سیاهی لشکرها توجه کرده اند و درباره آنان فیلم ساخته اند که مهم ترین فیلم در این زمینه،
«سرخپوستها» به کارگردانی
غلامحسین لطفی بود. سال ۷۶ مصاحبه ای با لطفی داشتم. آن زمان در مورد این فیلم صحبت کرد و میگفت که در زمان دانشجویی اش با هنروران نشست و برخاست زیادی داشته و به قهوه خانههای منوچهری میرفت و همان جا، فیلم نامه این فیلم را نوشت و کارگردانی کرد. بعد از آن هم چند فیلم دیگر ساخته شد که به موضوع
سیاهی لشکرهای سینما پرداخته اما هیچ کدام در سینمای ما به اندازه فیلم سرخپوستهای لطفی موثر نبود. مستند
«سیاهی» و
«بعد از سیاهی» که هر دو به کارگردانی
نادر طریقت است هم به زنان
سیاهی لشکر میپردازد.
مجید قاری زاده هم در دهه ۵۰ فیلمی با عنوان
سیاهی لشکر ساخته است. سه گانه
جیرانی در مورد ستارههای سینما و ستاره شدن هم دغدغههای این کارگردان نسبت به
سیاهی لشکرها را نشان میدهد. فیلمهای دیگری هم هستند که روایتی از
سیاهی لشکرها دارند.
سرخپوستها، سلام سینما و
شبح کژدم، از این دست هستند. اما این فیلمها چقدر توانسته اند در وضعیت نابه سامان افراد شاغل در این حرفه تاثیرگذار باشند؟ به نظر میآید تنها فیلم موثر در این زمینه فقط فیلم
نادر طریقت بوده که جایزه ای برای یک
سیاهی لشکر زن به همراه داشته است.
شاهد احمدلو هم درباره
سیاهی لشکرها فیلم مستند ساخته و هم در فیلم
چند میگیری گریه کنی از آنان استفاده کرده است. این سینماگر به دلیل این که پدرش در ابتدا
سیاهی لشکر بوده و یکی از بازماندگان سینمای دهه ۴۰ بوده؛ تصمیم میگیرد وارد سینما شود تا به نوعی حقوق از دست رفته او را احیا کند. احمدلو با این که جوان است؛ به خوبی از عهده این کاربرآمد و حالا به یک سینماگر نام آشنا تبدیل شده است و پدرش در کارهایش او را به عنوان مدیر تولید همراهی میکند. با این حال؛ کار برای
سیاهی لشکرها، هنوز میتواند در سینما جالب باشد و میتوان به جنبههایی از این شغل و علاقه مندان به این حرفه که تاکنون به آن پرداخته نشده؛ نگاهی داشت. سینما قابلیتهای ناشناخته فراوانی دارد و حالا میتوان از سینما و عوامل آن برای قشری که هیچ گاه دیده نمیشوند؛ بهره جست و استفاده کرد.
سیاهی لشکرها «هنرور» شده اند
سیاهی لشکرها به عنوان بخشی از جامعه سینمایی؛ همواره با مشکلاتی رو به رو هستند. اسم آنها نه در تیتراژ فیلمها میآید و نه نقش آنها را کسی میبیند. تنها کاری که برایشان انجام داده اند، تغییر نام این شغل است و
حالا آنها بر واژه «هنرور» بیشتر تاکید دارند تا «سیاهی لشکر». آنها امنیت شغلی ندارند. یک روز سر فیلم و کاری هستند و گاه تا مدتها بیکارند. بیمه هم نیستند. فقط چند نفر از قدیمیهایشان، از طرف خانه سینما بیمه شده اند، آن هم به عناوینی دیگر نه به عنوان
سیاهی لشکر. نادر طریقت فیلم ساز میگوید: این افراد با کمترین دستمزد در فیلمها حضور پیدا میکنند و به نوعی استثمار میشوند. کسانی که این افراد را سرکار میآورند؛ حق دلالی هم میگیرند. البته حرفه ایها و قدیمیها دستمزد بیشتری دریافت میکنند. کسی که ۵۰ سال
سیاهی لشکر است؛ به احترام سنش به او دستمزد بیشتری میدهند.
سیاهی لشکرها مثل وسایل صحنه هستند و خودشان هم هیچ انتظاری ندارند. پاتوق ثابت تمام این آدمها قهوه خانههای لاله زار است. در گذشته هر روز به یک شکل این افراد استثمار میشدند. برخی از اینها که قابلیت بیشتری از خودشان نشان دادند، وارد سینما شدند و توانستند در فیلم بازی کنند. رضا صفایی پور، ستار هریس و حسن رضایی ازجمله
سیاهی لشکرهایی بودند که وارد سینما شدند و بازیگر هم شدند. اما در نهایت باید پرسید که
سیاهی لشکرها کجای تاریخ سینما هستند.
جواد توسی منتقد سینما هم میگوید:
سیاهی لشکرها قشری هستند که هیچ پناهگاهی ندارند و در این میان تکیه گاه زنان کمتر است. جامعه هم نگاه مثبتی به آنان ندارد و هیچ صنف و سندیکایی هم برایشان وجود ندارد. به دلیل این که هیچ جایگاهی ندارند؛ نمیتوانند مطالباتی هم داشته باشند و روز به روز هم پراکنده تر و آسیب پذیرتر میشوند.
سیاهی لشکرها در صنف بدلکاران هم جایی ندارند
نکته جالب این جاست که صنف بدلکاران هم حتی این افراد را در خود جای نمیدهند. یکی از اعضای هیئت مدیره این صنف میگوید: بدلکاری یک حرفه است و کارهایی انجام میدهند که از عهده هرکسی برنمیآید اما
سیاهی لشکر؛
سیاهی لشکر است و قرار نیست کاری انجام دهد. به همین دلیل در صنف ما جایی ندارند. حالا
سیاهی لشکرها به خصوص قدیمیترها میخواهند که وزارت ارشاد برایشان کاری انجام دهد. بارها دیده شده که
سیاهی لشکرها در حوادثی که رخ میدهد دچار آسیب جسمی میشوند.
مرحوم داود اسکندری یکی از سیاهی لشکرانی بود که در آتش سوزی سر صحنه سوخت و جای این سوختگیها روی صورت و گردن این بازیگر باقی مانده بود و بعد از آن کارگردانها در فیلمهای بیشتری از او استفاده میکردند و گویا سینماگران نوعی احساس دین به این
سیاهی لشکر داشتند و او به بازیگر نقش چندم، ارتقای درجه پیدا کرد و البته در صنف بدلکاران هم عضو شد اما جالب این که بدلکاران هم
سیاهی لشکرها را در جمع خود راه نمیدهند. از اسب افتادن، تصادف، انفجار در فیلمهای جنگی و سوانحی از این دست، اتفاقاتی است که برای آنها هم میافتد. یکی از
سیاهی لشکرها میگوید: فقط وقتی در حال ایفای نقش هستم، بیمه ام و اگر پشت صحنه اتفاقی برایم بیفتد، کسی پاسخ گو نیست و اگر مراقب نباشم، چند ماه باید خانه نشین شوم.
سینما بی رحم است
یکی از کسانی که سالها
سیاهی لشکر بوده و حالا در خیابان منوچهری، بساط اجناس دست دوم دارد میگوید: من با ۶ سر عائله مجبورم که هر روز این جا بساط داشته باشم. هم کسب و کاری است و هم این که هر وقت برای فیلمی به من نیاز باشد، متوجه میشوم و برای فیلم میروم. البته الان فرق نمیکند که چه کاری باشد. فیلم، سریال یا هر کار تصویری دیگر. سالهاست که در سینما کار میکنم اما به اندازه یک بازیگر نقش اول نتوانستم درآمد کسب کنم. سینما بی رحم است و این بی رحمی با دل ما که عشق سینما بوده و هستیم، بیشتر بی رحمی میکند. شبها در خواب هم خواب سینما، کار در سینما و پشت صحنه را میدیدم. هنوز هم وقتی به سینما میروم، خواب آن فیلم را میبینم. اصغرخانی هم که از ۱۵ سالگی به این خیابان آمده، میگوید: الان ۶۰ ساله ام و تمام این سالها در خیابان منوچهری و کوچه ارباب جمشید بوده ام.
من با بهروز وثوقی هم فیلم بازی کرده ام. در گذشته نقشهای زیادی بود که به ما میدادند. با این که شغل دیگری ندارم اما هم چنان راضی ام. اغلب سینمادارها مرا میشناسند و برای فیلم دیدن نه بلیت میخرم و نه پول میدهم. اهل هیچ چیز نیستم و تنها چیزی که برایم اهمیت دارد، سینماست.
آموزش در سینما و سیاهی لشکری
سیاهی لشکرها مبتدی ترین آدمهای سینما هستند. وقتی کارگران روزمرد سر چهارراهها و یا چهارراهها را برای
سیاهی لشکری انتخاب میکنند، وقتی این افراد با حداقل حقوق، روزانه کار میکنند، وقتی از امکانات مناسب صنف برخوردار نیستند و گاه حتی نمیتوانند یک جمله معمولی را ادا کنند، دیگر نمیتوان از آنها انتظاری هم داشت و به همین دلیل هم آموزش حتی در این کار معنا پیدا میکند. چون حتی یک
سیاهی لشکر باید بداند که چه کار کند و چگونه بازی کند. اگر نگاهی به کلاسهای آموزش بازیگری و عناوین آموزشی آنها بیندازیم، میبینم که هیچ اشاره ای به این قشر نمیشود و عملا بازهم نادیده گرفته میشوند. اگرچه امروزه با دسترسی به فناوریهای نوین و جلوههای ویژه در آن سوی آبها، مسئله
سیاهی لشکر تا حدودی حل شده اما در کشوری مثل ما که هنوز امکانات فنی در صحنه و البته به وسیله رایانه آن گونه که شایسته است فراهم نشده و هنوز حضور هنروران احساس میشود، بهتر است که آموزشهای حداقلی به آنان داده شود.
این کاری است که تا حدودی در مجموعه مختارنامه صورت گرفته و سعی کردند تا هنروران را حداقل با ابتدایی ترین بخش کار آشنا کنند. یکی از هنروران میگوید: در دنیا متداول است که به
سیاهی لشکرها هم آموزش میدهند و کلاس آموزشی دارند ولی در این جا اصلا این طور نیست. به نظر من،
سیاهی لشکرها باید پشت صحنه فیلمهای خارجی و کار
سیاهی لشکرهای آنان را هم ببینند تا کارشان بهتر شود. تعاملی که در سینما میان سینماگران ما و سینماگران خارجی ایجاد شده خیلی خوب است اما این تعامل باید در میان تمامیبخشها انجام شود حتی
سیاهی لشکرها. چون هنوز برخی از سینماگران تعریف درستی از
سیاهی لشکر ندارند و بعضی از این افراد پشت صحنه هم چند کار دیگر انجام میدهند.
داستان ارباب جمشید
میگویند
ارباب جمشید یکی از زرتشتیان ثروتمند تهران در سالهای خیلی دور بوده و خانه باغی بزرگ در حوالی لاله زار نو داشت که بعدها این خیابان به نام همین ارباب جمشید شناخته شد. میگفتند آن زمانها لاله زار نو برای خودش برو وبیایی داشت و حتی اولین سوال از هر کسی که از شهرستان به تهران میآمد و به شهرش بازمیگشت، این بود که
«لاله زار رفتی؟» و این خیابان در تقاطع منوچهری به پاتوق سینماگران تبدیل شد. دفاتر فیلم سازی و استودیوهای سینمایی اغلب در این خیابان بودند و به همین دلیل هم به پاتوقی برای
سیاهی لشکرها و عاشقان سینما و حتی بازیگران و سینماگران؛ تبدیل شد. حالا این خیابان از آن روزها تاکنون نام ارباب جمشید را برخود دارد اما از آن استودیوها، فقط چند مغازه با دوربینها و آپارات قدیمی باقی مانده و صاحبانی که میل چندانی به گفت وگو ندارند و محترمانه ما را از مغازه قدیمیشان به بیرون راهی میکنند. یکی از همین مغازه دارها که در حال تعمیر دستگاه آپاراتی قدیمی است، میگوید: این خیابان زمانی برای خودش جایی بود محل پرترددی بود، برووبیایی داشت و محل تردد هنرمندان بود. وقتی این بازیگران به کوچه ارباب جمشید میآمدند؛ خیلی از کسانی که عشق سینما داشتند؛ آنها را دوره میکردند و برخی هم افتخارشان این بود که عکسی با این هنرمندان داشته باشند. همین ستارگان بودند که به سینمای ایران رونق دادند و خیابان ارباب جمشید، خیابان ارباب جمشید شد. قهوه خانههای این منطقه هم رونق خاصی داشت. پاتوق
سیاهی لشکرهایی میشد که در انتظار کار بودند در انتظار فیلمیکه از آنها هم بازی گرفته شود. در میان
سیاهی لشکرها اما؛ تعدادی به شهرت رسیدند و کارشان از گفتن دیالوگ هم فراتر رفت. در میان آنان چیچو و حسن دکتر مشهورتر از بقیه بودند،
چیچو مسئول سیاهی لشکرهای مرد و حسن دکتر مسئول سیاهی لشکرهای زن بودند و هر کسی که برای فیلمش به سیاهی لشکر نیاز داشت، به این دو نفر مراجعه میکرد. البته در گذشته برخی این قدر به سینما و حضور در سینما علاقه مند بودند که دیگر هیچ چیز حتی پول و دریافت پول برایشان اهمیت نداشت و فقط جلوی دوربین میرفتند. کمترین دستمزدی که به
سیاهی لشکرها میدادند؛ ۵ تومان بود، همین الان هم پول زیادی بابت کارشان پرداخت نمیکنند. اما حرفها و درد دلهای ساکنان کوچه ارباب جمشید شنیدنی است.