90: میخواهیم برخلاف اكثر مصاحبهها خودت بگویی از كجا شروع كنیم.
اكثر گفتنیها را در این مدت زمان گفتهام مگر اینكه بخواهید حرفهایی جنجالی بزنم (میخندد)
چه خوب. پس شروع كن
نه، من اهل جنجال و حاشیه نیستم و برخی افراد كه این كار را بلدند باید اینگونه صحبت كنند.
به نظرات صراحت لهجه ناصرخان را داری؟
هرگز صراحت لهجه پدرم را كمتر كسی دارد. یك خاطره جالب برایتان تعریف كنم. روزی خانمی به منزل ما آمده بود و مدت زیادی مشغول صحبت با تلفن بود. پدر هم كاری فوری داشت و باید با فردی تماس میگرفت اما هرچه قدر صبر كرد آن خانم تلفن را قطع نكرد. ناصرخان هم سیم تلفن را كشید و گفت تلفن خانه ما بیش از اندازه كه صحبت میكنی سیستمش به هم میریزد. میخواهم بگویم كه ناصرحجازی یك رو بود. تكلیف آدم با او مشخص بود خیلیها جلو رویت میگویند مخلصیم بعد پشت سرت فحش و بد و بیراه میگویند.
برخی میگویند صراحت لهجه مایلیكهن شبیه ناصرخان است، این حرف را قبول داری؟
نه. در این حد هم درست نیست كه آدم با هر فردی درگیر شود، البته در این باره مردم بهترین اظهارنظر را میتوانند داشته باشند. برخی اوقات صراحت لهجه و بیان برخی حرفها به دل مردم مینشیند اما برخی اوقات این اتفاق حتی اگر هم درست بگویی ناراحتی به همراه دارد.
در این باره خیلی فكر كردم و فهمیدم ناصرحجازی فقط به دنبال حق گویی بود و به خاطر منافع شخصی فریاد نمیزد.
صراحت لهجه ناصرخان برای شما مشكلساز نبود؟
چرا اتفاقا میگفتم اینكه با همه درگیری میشوی به ضرر من هم هست و برایم مشكل ساز خواهد شد اما حالا این اعتقاد را دارم كه كارش كاملا درست بود. آن زمان درست فكر نمیكردم و الان میفهمم حق گویی چقدر آدم را ارزشمند و ماندگار میكند.
پسر ناصرحجازی بودن سخت نیست؟
سخت بود و بعد از فوت او خیلی سختتر هم شده است. دیدگاهها و نظرات نسبت به من عوض شده و خیلی باید مراقب رفتارهایم باشم.
حس میكنی زیر ذرهبین هستی؟
بله كاملا به هر حال ادامه دادن راه او خیلی دشوار است اما همه تلاشم را میكنم تا شاید بتوانم ده درصد راه او را در پیش بگیرم. در این مدت اتفاقاتی افتاد كه فهمیدم ناصرحجازی چقدر بزرگ بود.
مثلا چه اتفاقی؟
یادش به خیر میخندید و میگفت وقتی من رفتم میبینید كه شما را چقدر تحویل خواهند گرفت. بعد از رفتن او بود كه در شهرها و روستاهای دور افتاده هم برایش مراسم گرفتند و سیاه پوشیدند. قبل از بازی مقابل فجر در هتل سه نفر از روستایی دور افتاده آمده بودند و عكسهای پدرم را به همراه داشتند. جاهایی كه من حتی اسمشان را نشنیده بودم. چقدر مراسم گرفتند؟
در شهرهای آمل، رشت، ساری، نكا، قائمشهر، اهواز، آبادان، بگیر تا تورنتو و لندن. چقدر از اروپا و آمریكا تماس داشتیم. برای آنها كه بر پا كردن این مراسم منافعی نداشته و فقط به علاقه آنها به پدرم باز میگردد.
آنها از جیبشان هزینه كردند تا این علاقه و ارادت را نشان دهند.
ظاهرا از صدا و سیما به دلیل نحوه پوشش مراسم و خبر رسانی هم گلایه داشتید.
تنها فردی كه سنگ تمام گذاشت عادل فردوسیپور بود. خیلی حرفها گفتنی نیست. اجازه بدهید در دلم بماند. فقط میگویم شرمنده مردم شدیم و آنها باید كم و كاستیها و مشكلات حضور در مراسم را به ما ببخشند.
با رفتن ناصرخان كنار آمدهای؟
هنوز هم نتوانستهام این اتفاق را باور كنم. احساسم این است كه همیشه هست. تفریح ما شده تماشای عكسها و CD های مربوط به او و گریه كردن. همین حالا فكر میكنم یا در خانه است و یا به خارج سفر كرده باور كنید به هیچ عنوان رفتن پدر را باور نكردهام.
با وسایلش چه كردهای؟
همه وسایل او را مثل یك گنج جمع كردهام. میخواهم به عكسها،كارتهای مربیگری، شناسنامهاش را بزنم به دیوار خانه خودم. میخواهم همه چیز جلوی چشمم باشد.
مادرم از زمان بازی تا حالا دو صندوقچه بزرگ از پدرم روزنامه و عكس و مصاحبه دارد. شاید حدود پنج هزار جلد باشد. میخواهم همه را پیش خودم نگه دارم.
بعد از رفتن ناصرخان درباره قلعهنوعی حرف و حدیثهایی مطرح شد خیلیها اعتقاد داشتند نباید درباره او موضع میگرفتید.
من مصاحبهای نكردم از من پرسیدند چرا او در بازی جام حذفی مقابل پرسپولیس سیاه نپوشید كه گفتم این مسائل زوركی نیست.
باید قبول كرد كه او جدا از اختلافاتی كه وجود داشت از درگذشت ناصرحجازی ناراحت و غمگین بود.
بله. هیچ انسانی از مرگ انسانی دیگر خوشحال نمیشود. از این موضوع بگذریم.
البته آتوسا خانم و سعید رمضانی هم مصاحبه تندی علیه او انجام دادند.
قلعهنوعی مصاحبه كرده بود و بحث قهرمانیهای استقلال را به میان آورد كه اشارهای به پدرم نكرد. این اتفاق ناراحتی آنها را به همراه داشت. زیرا گفتهاش به دور از حقیقت بود. حتی در ذكر خاطره هم دچار اشتباه شد البته میدانم كه قلعهنوعی منظوری نداشت اما خاطرهاش را بدبیان كرد. آمد درستش كند خرابتر شد!
ناصرخان در خلوت خودتان از نامهربانیهایی كه به او شد چه میگفت؟
از برخی مسائل خیلی ناراحت بود و در دلش مانده بود. یكی از موضوعات این بود كه بیمعرفتها شایعه كردند. پدرم معتاد است! آن هم در شرایطی كه ناصرخان از این مسائل متنفر بود. برخی مواقع در مهمانیهایی كه این مسائل وجود داشت بلافاصله به همراه ما از مجلس خارج و به خانه برمیگشتیم. بعدها فهمیدیم كه آقایان میخواستند ناصر حجازی را از چشم مردم بیندازند. نقطه ضعفی پیدا نمیكردند به او تهمت زدند و برایش شایعه درست كردند. بگذریم.
اولین مرتبه چه زمان از بیماری ایشان خبردار شدید؟
از اتریش تماس گرفت و گفت «خواستم به توپ ضربه بزنم پایم درد گرفت احتمالا سرما خوردم. نیمفصل بود و آمد تهران رفتیم دكتر آزمایشی داد اما تا چند روز جواب آنرا به ما ندادند. خودم احساس كردم حتما موضوعی وجود دارد. در خانه كه راه میرفت با خودم میگفتم چرا اینقدر لاغر شده. آخر زنگ زدم و رفتم تا جواب را بگیرم. گفتند سرطان است و چهار ماه بیشتر دوام نخواهد آورد. باور نمیكردم او را نزد چهار پزشك دیگر هم بردم اما افسوس كه نظر آنها نیز همین بود.
خودش چه زمانی متوجه شد؟
هر كه میآمد خانه تقاضا میكردیم به سرطان اشاره نكنند. اما فهمیده بود به خصوص زمانی كه موهایش ریخت به این موضوع پی برد. (اشك در چشمانش حلقه میزند) روزهای آخر فقط گریه میكرد. تلویزیون میدید، موزیك گوش میداد و هر اتفاق احساسی كه میافتاد اشك از چشمانش جاری میشد. خیلی احساسی شده بود. یك هفته آخر فقط اشك میریخت انگار فهمیده بود كه نزدیك است...
وقتی قلعهنوعی به بیمارستان آمد برخوردشان باهم چطور بود؟
كاملا معمولی بود. فقط سلام و احوالپرسی
خودت در مورد او چه فكر میكنی؟
باوركنید اصلا به قلعهنوعی فكر نمیكنم! او برای من مثل بقیه آدمها است.
ولی برخی طرفداران ناصرخان، نسبت به قلعهنوعی موضع تندی دارند نامهربانیهای زیادی دید و به ناحق دربارهاش خبرسازیهای منفی زیادی كردند. به عنوان مثال در دوران مربیگری هدایت تیمهایی مثل شهرداری كرمان، ماشینسازی تبریز، سپاهان اصفهان، استقلال رشت و ... را به عهده داشت كه هدایت آنها خیلی سخت و كار آسانی نبود. این تیمها با مشكلات مالی عدیدهای روبرو بودند بانك تجارت تیم ایدهآل من بود كه با این تیم قهرمان شدم. آنوقت درباره مربیگری او حرفهایی میزدند كه با عقل سلیم جور در نمیآید. در حقش نامردی زیاد میشد. خارجیها بیشتر هوایش را داشتند، خودش میگفت: معرفت غریبهها بیشتر است.
مثلا بنگلادشیها؟
در پنج سالی كه بنگلادش بود پنج قهرمانی بدست آورد. در اولین حضور با محمدان در آسیا پرسپولیس را شكست داد و سال بعد با سه مساوی از بازیها كنار رفتند. در شرایطی كه بنگلادش از تیمهای درجه چهار آسیا است. در بنگلادش حجازی را میپرستیدند. او بت آنها شده بود.
خودت هم آنجا بودی؟
بله دو سال آنجا بودم و به چشم دیدم كه مردم برای پدرم چه كار میكردند. یادم هست دو تیم مطرح داشتند كه مثل استقلال و پرسپولیس خودمان بود. محمدان چند سالی بود داربی را نبرده بود. دو تیم در هفتههای آخر اختلاف امتیازشان به عدد دو رسید و داربی برگزار شد كه تیم پدرم با نتیجه سه بر دو برنده شد. او را در استادیوم و كل شهر روی شانههای خود گذاشتند و دور افتخار زدند. چه جشنی برایش گرفتند...
البته سختی هم خیلی كشید؟
صد در صد. قبل از رفتن تنها دارایی او یك پیكان و یك زیرزمین بود. میگفت اگر آنجا به بنبست رسیدم خانه را هم باید بفروشم و خلاصه شرایط خیلی سخت بود. در هندوستان خانهای كه در اختیارش قرار گرفته بود پنجاه پله زیرزمین بود. میگفت وقتی باران میآمد داخل خانه آب جمع میشد و پر از موش و مارمولك بود. اما هیچ فردی این سختیها را نمیدانست. یك وعده غذایی هم نمیخورد. اما همه آن سختیها را به جان خرید تا زیر منت كسی نباشد. خدا هم به او عزت داد. نجاتش از آن شرایط مثل یك معجزه بود.
چطور؟
در حال بازگشت به ایران بوده كه در فرودگاه با بازیكنی آشنا میشود. میگوید ناصر حجازی هستم و اینها مدارك و رزومه من است. آن فرد متعجب میپرسد پس اینجا چه كار میكنی. باهم به بنگلادش میروند. ابتدا به عنوان دروازهبان قرارداد میبندد و بعد كه مربی بركنار میشود هدایت این تیم را قبول میكند و داستانش را همه میدانند. ناصرخان نان قلبش را میخورد.
در نبود او چه چیزی بیشتر عذابت میدهد؟
خیلی علاقه داشت مربی شوم. میگفت فاكتورهای لازم را داری و موفق خواهی شد. حسرت میخورم كه ای كاش حالا بود. حیف ...
قبول داری در زمان بازیگری چون پسر ناصرحجازی بودی حساسیت روی تیم زیاد بود؟
بله. وقتی توپ زیر پایم میآمد میلرزیدم. جو استادیوم را هم كه خودتان میدانید.
از باخت تلخ مقابل جوبیلو برایمان بگو.
آن بازیها تلخترین و شیرینترین بازیهای عمرم بود. در نیمه نهایی چهار بر سه دالیان را شكست دادیم در فینال هم بالای ده گل باید میزدیم اما طلسم شده بودیم.
آن برهه خیلیها به بازی ندادن برومند ایراد میگرفتند.
در بازی قبل برومند خوب كار نكرد و پدرم به همین دلیل به یحیوی بازی داد. در فینال با اینكه دو گل خورد اما توپهای زیادی را گرفت.
و بازی كذایی مقابل سایپا ...
در این باره نمیتوانم صحبت كنم زیرا من مصدوم بودم و حتی به ورزشگاه هم نرفتم اما لابد چیزی بوده كه همیشه از آن گلایه میكرده البته عزت و ذلت دست خدا است هر چه این اتفاقات میافتاد پدرم در نگاه مردم محبوبتر و بزرگتر میشد. همان سال 86 وقتی به پیكان باختیم مردم تا هتل و حتی دفتر حاجی كنارش بودند و با شعارهای خود حمایتش میكردند.
به نظرت تصمیمی درست گرفت كه جایش را به كریمی داد؟
خیلی اذیت شد. خودش وقتی جمعیت و برخورد هواداران را دید كه حمایتش میكردند گفت حالا زمان رفتن است. یك روزی میشود كه همه اینها رفتارشان عوض خواهد شد. به نظرم باید میماند. زیرا وقتی بود تیم ششم بود اما آخر فصل دیدید چه جایگاهی نصیب استقلال شد.
خیلیها میگفتند دستهای پشت پرده نگذاشت حجازی موفق شود.
بله خودم نیز این موضوع را به او گفتم اما آنقدر عاشق تیم بود كه آگاهانه قبول كرد. برخی میدانستند اگر حجازی دوباره با استقلال قهرمان شود دیگر راه بازگشت برای آنها نخواهد بود. از قهرمانی او میترسیدند.
خودت به سرمربیگری استقلال فكر میكنی؟
چرا نباید فكر كنم؟همه فاكتورهای لازم را دارم فقط باید چند سالی كسب تجربه كنم. همه مربی استقلال شدهاند پس نوبت من هم میشود.
از اینكه روزی اتفاقاتی كه برای پدرت رقم خورد برای تو هم تكرار شود هراسی نداری؟
به هیچوجه. زیبائی این كار به مبارزه است. زندگی آرام را دوست ندارم و عاشق هیجان هستم زیرا از زیباییهای زندگی است. یك روز آن بالایی و روز دیگر پائین.
بهترین شعاری كه در مورد ناصرخان شنیدی چه بود؟
«میخواهم دنیا نباشد اگر ناصر نباشد..» این شعار را هواداران جلوی درب خانه میخواندند حس عجیبی به من میداد.
كدام مراسم بهتر برگزار شد؟
همه مراسمها آبرومندانه برگزار شد. با عشقی كه مردم داشتند غیر از این هم انتظار نمیرفت. مردم خیلی لطف كردند و ما را تنها نگذاشتند.
روزها و شبها عجیب و غریبی بود. نمیتوانم آنها را توصیف كنم.
تكرار آن مراسم برای شما سخت نبود؟
خیر حضور آنها را دوست داشتیم زیرا به ما آرامش میدادند. احساس غرور میكردم كه پسر ناصرحجازی هستم. به مردم گفتم ما عزاداری نداریم بلعكس پدرم را تشویق كنید. زیرا او گریه و زاری را دوست نداشت.
بهترین بازی استقلال زمان مربیگری ناصرخان را كدام دیدار میدانی؟
در جام چند جانبه تركمنستان سال 76 كه تیمهای قدرتمندی مثل رنیت روسیه حضور داشتند كه با شكست همه آنها قهرمان شدیم و البته جام باشگاههای آسیا در امارات كه الهلال و العین قدرتمند را بردیم هم بینظیر بود.
فكر میكنی چرا استقلال با حجازی برنده داربی نمیشد؟
نمیدانم ما خیلی خوب بازی میكردیم. به یاد دارم بازی برگشت سال 77 كه یك بر یك شد زمانی كه عقب بودیم هواداران به شدت ما را تشویق میكردند. البته آن زمان داوران سوری به ایران میآمدند كه قضاوتهای آنها فقط به ضرر ما بود.
البته پدرت در داربیها با قلبش تیم را ارنج و وارد زمین میكرد.
دقیقا. عاشق فوتبال تهاجمی بود میگفت چهار گل بخورید اما پنج گل هم بزنید. محافظه كار نبود و به ذات فوتبال احترام میگذاشت. آنجا هم میگفت به خاطر مردم باید خوب بازی كنیم.
ظاهرا خیلیها در مدت بیماری دیدنش نیامدند درست است؟
بله ایرادی هم ندارد این دوران برای همه است. فوتبالیها كه حضوری كم رنگ داشتند. اما او آنقدر بزرگ و محبوب بود كه حضور خیل عظیم مردم یك دنیا ارزش داشت. زمان رفتن آنها شاید دو نفر هم نرود.
ناصرخان علاقهای به زندگی در خارج از كشور نداشت؟
بارها به او گفتم برویم و خارج از كشور زندگی كنیم اما همیشه مخالف بود و میگفت: از آب و خاكم نمیگذرم میگفت با وجود نامهربانیها یك وجب خاك ایران را با دنیا عوض نمیكنم.
برخی در مورد اعتقادات مذهبی ناصرحجازی هم شایعه سازی كرده بودند. خودش چه نظری داشت؟
همیشه از تظاهر بیزار بود. بارها میگفتند فلانی مراسم عزاداری و یا مولودی دارد كه فیلم آن در تلویزیون پخش میشود اما او رفتن به آنجا را قبول نمیكرد میگفت بروم كه ریا شود؟! برخیها بعد از قهرمانیها در همان زمین چمن نمازشكر میخواندند به شدت از این موضوع گلایه داشت و میگفت با بدن عرق كرده و بدون وضو نماز میخوانند و یا میگویند با كمك ائمه بردهایم مگر معصومین فقط برای یك نفر و یا یك تیم هستند؟ تیمت قهرمان شده برو خانه سه روز نماز بخوان. چرا جلوی دوربین؟! من كه پسر ناصر هستم میگویم كه نام خدا از دهانش نمیافتاد اینها گفتن نیست. چه روزهایی كه غذا تهیه میكرد و به همراه مادرم به موسسات خیریه میبرد اما اجازه نمیداد رسانهای شود. البته باید به شیوه و روش هركس احترام گذاشت اما چرا فقط تظاهر؟
و حرف پایانی در خصوص ناصرخان
اینجا همیشه اینگونه بوده كه از اسطورهها قدردانی نمیكنند آنوقت باشگاه منچستریونایتد پیراهن اورجینال باشگاه را با نام ناصر و شماره شصت و یك برای ما ارسال كرده و یا در فینال لیگ قهرمانان بنر او را نصب كردند حیف كه قدر اسطورههایمان را نمیدانیم. البته ناصر حجازی زیبا زندگی كرد و زیبا هم رفت.