گفتوگو با جان آپدایک درباره نوشتن و نویسنده بودن
جان آپدایك از نویسندگان مطرح آمریكایی است كه توانسته دوبار جایزه معتبر پولیتزر و نیز دوبار جایزه ملی کتاب آمریکا را از آن خود كند. وی بیش از پنجاه عنوان کتاب در زمینههای رمان، داستان کوتاه، شعر، نقد، کتاب کودک و نمایشنامه منتشر كرده است كه برخی از آنها در ایران ترجمه و منتشر شده است که از جمله میتوان به كتاب «فرار كن خرگوش» با ترجمه سهیل سُمّی اشاره کرد. آنچه میخوانید بخشی از گفتوگویی است كه با این نویسنده در شیكاگو انجام گرفته است. آپدایک در ۲۷ ژانویه ۲۰۰۹در گذشت.
اولین بار چه زمانی بود که به فکر نویسندگی افتادید؟
مادرم رویای نویسنده شدن را در سر میپروراند و من همیشه تایپ کردن او را در اتاقنشیمن میدیدم. در واقع اتاق نشیمن جایی بود که زمان مریض بودن به آنجا میرفتم، مینشستم و مادرم را تماشا میکردم. بیتردید او تلاش قهرمانانهای میکرد، نامههایی كه با پاکتهای قهوهای به مجله «ساتردی اونینگ پست» در نیویورک یا حتی فیلادلفیا، درآن سالها ارسال میكرد و آنها هم این نامهها را باز میگرداندند، اما همه اش را میتوان تلاشی با ارزش به حساب آورد كه باهزینه کم پستی و کوشش بیوقفه انجام میگرفت. ولی علاقه واقعیام – عشق حقیقی من- هنرهای تجسمی بود؛ یعنی هنری كه در آن موفقتر بودم و كارم را با آن شروع كرده بودم. مادرم متوجه شد که درسهای طراحی و نقاشی را خوب فرا گرفتهام. در واقع هنری را که دبیرستان پیشنهاد کرده بود انتخاب كرده بودم. من به هاروارد رفتم، در حالی كه هنوز خودم را به عنوان کاریكاتوریست با استعداد به حساب میآوردم. کارم را در مجله «هاروارد لمپون» نه به عنوان یک نویسنده بلكه به عنوان یک كاریكاتوریست شروع کردم؛ اگر چه نوشتن یكی از علاقههای اصلی من بود.
آیا خودتان را نویسندهای داستانی یا غیرداستانی یا ترکیبی از هر دو میدانید؟ گویا شعر هم گفتهاید.
من شعرهای ضعیف زیادی گفتهام ولی یکی از شعرها نسبتا خوب بود. با توجه به اینکه میدانستم از راه شاعری پولی در نمیآید به دنبال داستاننویسی افتادم. نویسندگانی که تحسینشان کرده بودم بسیاری از آنها مقالههای زیادی نوشته بودند مثل رابرت بنچلی و من هم وقتی جوان بودم چنین کاری انجام دادم و چندتا از مقالاتم را فروختم. اما وقتی در تلاش برای داستاننویسی بودم (چند دوره داستان نویسی در هاروارد گذراندم ) متوجه چیزی شدم. داستاننویسی مثل اسبی است که نمیدانید اینجاست اما اگر بر پشت آن بپرید چیزی در زیرتان شروع به حرکت و تاخت و تاز میکند. وقتی که شروع میکنید به نوشتن داستان، واقعاً به جهان خیالی و جالبی وارد میشوید؛ بنابراین گمان میکنم آرزو داشتم داستاننویس شوم. خودم را برای شکست و عدم مقبولیت آماده کرده بودم چراکه به آنچه برای مادرم اتفاق افتاده بود آگاه بودم. میدانستم او کسی بوده که برای نوشتن تلاش کرده و واقعا نتوانسته کارش را چاپ کند اما به خودم پنج سال فرصت دادم که اگر نتوانستم در طی این سالها چیزی چاپ کنم، میفهمم که از استعداد نویسندگی بیبهرهام. اما به هر صورت نوشتنم به نتیجه رسید و تا حدی آنها را راحت چاپ کردم.
اولین چیزی که نوشتید و چاپ کردید چه بود؟
در حقیقت، زمان نوجوانی به مجلات زرد چند شعر فروختم. یادم هست یکی از شعرها این بود «پسری که باعث صدای جیرجیر تخته سیاه میشود» که درباره پسری بدجنسی بود که عمدا صدای جیرجیر گچ را در میآورد. برای آن شعر شاید 5 یا 10 دلار پول دریافت کردم ، اما امیدوار بودم که کارم در مجله نیویورکر هم چاپ شود؛ جایی که وقتی 11 یا 12 ساله بودم اسمی درکرده بود.
یک قاعده کلی و معروف درباره نویسندگی هست؛ «درباره چیزی که میدانید بنویسید» از نظر جغرافیایی، به نظر میرسد که شما کم وبیش این مسئله را رعایت کردهاید؟
همیشه آن چیزهایی را که با چشمانم میبینم و میفهمم بیان کرده و فراتر از آن نرفتهام. سعی کردهام به همین شیوه ادامه دهم تا از طبقه متوسط آمریکایی
چیزهای بیشتری بفهمم. کتابهای زیادی درباره برزیل و همین طور رمانی نوشتهام که ماجرایش در آفریقا میگذرد، اما حقیقت این است که نگاهم به زندگی از دریچه نگاه کسی بوده که در آمریکا زندگی کرده و دوران کودکی، کشمکشها، دست و پا زدنها و سختیهایش همه در آمریکا گذشته است.
نویسندگان مورد علاقهتان چه کسانی بودند؟
یکی از نویسندگان مورد علاقهام آگاتا کریستی بود و همینطور یک گروه آمریکایی به نام الری کوئین که کتابهای زیادی از آنها خوانده بودم. فکر میکنم یک چیزی حدود40 کتاب از ارل استنلی گاردنر را تا قبل از 15 سالگی یا حول و حوش آن خواندم. به این ترتیب، مطالعه کردن برایم یک عادت شد. بعد کمی تغییر روش دادم و خودم را به چالش کشاندم. به خاطر دارم در 15 سالگی به کتابخانه رفتم و «سرزمین هرز» تی.اس.الیوت را برداشتم و شروع به خواندن آن کردم چون شنیده بودم که این اثر، از شاهکارهای ادبیات مدرن است. بااینکه خواندن این کتاب اتفاقی بود، اما شاید بهترین شیوه میتوانست باشد چون به این شکل شما مجبور نیستید و به راحتی میتوانید به دنیای شگفتانگیز کتابها نگاه کوتاهی بیندازید. برای مطالعه کردن، کتابخانهای دوست داشتنی با دیوارهای کتاب وجود داشت و به یاد میآورم که از اول تا آخر قفسه کتابهای پی.جی. وودهاوس را خواندم. از طرفی سلیقهام به طنز نزدیک بود و به نظرم واقعا عجیب است که چرا طنزپرداز نشدم؛ هر چند شاید در کارم شوخ طبعی داشته باشم، اما اولین آرزویم این بود که طنزپرداز بشوم مثل توربر و بنچلی و ای بی وایت، مردم را بخندانم. فکر میکردم که این کاردرستی است چون خندیدن چیزی بود که جامعه تا حدی از آن احساس محرومیت میکرد. به هر حال، کتابهای زیادی خواندم. همچنین به خاطر میآورم که عادت داشتم روی مبلی قدیمی با یک جعبه کشمش دراز بکشم و خودم را ملزم کنم دو کتاب در بعد از ظهر بخواندم.
از خواندن آثار کدام نویسندگان لذت میبرید؟ برای سرگرمی و هیجان چه رمانهایی میخوانید؟
چند نویسنده معاصر هستند که سعی میکنم که کارهایشان را وفادارانه دنبال کنم؛ مثل آنی تایلر که کارش را از وقتی که خیلی جوان بود، یعنی قبل از این که کتابش پرفروش شود میخواندم. فکر میکردم که او واقعا یک نویسنده جادویی و رماننویس خیلی خوش قریحه است. سعی او این است که به شما نشان دهد، قصد انجام چه کاری را دارد؛ نمایش زندگیای عادی که ارزش نوشتن دارد! یقینا فیلیپ راث نویسنده عجیبی است، او لیبرالتر از آنی است که فکرش را بکنید. بعد از مرور و تحسین بیش از حد کارهای قبلیاش رو به عقب رفتهام. موریل اسپارک و آیریس مورداک از نویسندگان انگلیسی بودند که سعی کردم از آنها عقب نباشم. به تازگی کتابی از یک نویسنده ایرلندی، کالم تویبین، به نام «خداوندگار» «The Master» خواندهام. در نوع خود بسیار جالب، اما به شیوهای غیر معمول نوشته شده با این حال تلاشی ستودنی بود برای خلق رمانی که هرگز قبلا نوشته نشده بود. همچنین کتابهای کلاسیک زیادی را خواندهام؛ بعضی از آنها را دوباره میخواهم بخوانم و برخی دیگر را برای اولین بار. اخیرا کتاب «بازار خود فروشی» را بالاخره خواندم. تا حالا که 70 سالم است کتاب«بازار خود فروشی» را نخوانده بودم. خیلی میتوان لذت برد وقتی که خودتان را در مکتب ادبیات کلاسیک قدیمی قرار میدهید.
بدون شک کسانی هستند که دوست دارند نویسنده شوند و نویسندگان جوانی که علاقهمندند به سفارشهای شما در باره نویسندگی گوش دهند. چه توصیهای برای آنها دارید؟
تمایلی به نصیحت کردن نویسندگان جوان ندارم چرا که معتقدم هر چه گفته شود فایده ندارد. این مثل موسیقیدان یا هنرمند شدن نیست که یک سری مهارتها باید کسب شود. نوازندگان از آنجا که میتوانند با آن سرعت و دقت پیانو و ویولن بزنند مرا متحیر میکنند. بدیهی است که آنها نیاز بیشتری به آموزش دارند در حالی که بعضی وقتها نویسندگان نیاز به هیچ آموزشی ندارند و بعضی از نویسندگان آماتور بهتر از آنهایی که دکترای نویسندگی خلاق دارند کار میکنند. در حال حاضر کالجها تمایل زیادی به آموزش دارند و دوره کامل کلاسهای نویسندگی خلاق را ارائه میدهند. اگر چه زمانی که دانشجو بودم دوره نویسندگی گذراندم، اما در مورد ارزش گذراندن دوره نویسندگی کمی تردید دارم. فکر میکنم که شاید آنچه را که نویسندگان جوان از دست دادهاند مفهوم نویسندگی به عنوان یک حرفه است. وقتی جوان بودم، نویسندگی هنوز هم یک حرفه محسوب میشد.