گراز دریایی(شیر ماهی کودن)
حتما شما هم اصول اولیه ای را برای کارتان در برنامه روزانه دارید.اگر مهندس هستید کلاه ایمنی می گذارید،اگر جوشکارید عینک مخصوص می زنید، اگر گارسون هستید پیشبند مخصوصتان را می بندید و ما دکتر ها هم بالطبع، روپوش سفیدمان را می پوشیم! به هر حال ما توانایی و تخصص آدمها را معمولا از روی لباسشان تشخیص می دهیم. نمونه بارزش را در فیلم" مارمولک "می بینیم.یک تغییر لباس ساده قهرمان داستان را از قعر حضیض، پرت می کند به اوج عزت.
----------------
بچه های فامیل همه جمع هستیم.دوازده سیزده بچه از 7 تا 11 سال که من کوچکترینشانم.زیر پله خانه مادر بزرگ جمعشان کرده بودم و ترقه ای که از تهران با خود به آنجا برده بودم در دستم بود.تمام بچه ها مانند سربازانی که در کمینند پشت سرم سنگر گرفته بودند. وقتی همه بزرگان فامیل پدرم، روی پله جمع بودند برای خداحافظی ، من ترقه را ترکاندم. بووووم!.هر کس به سمتی فرار می کرد و بعضی ها زمین می خوردند و بچه ها در غش و ضعف از خنده که در این میان ناگهان گوشم را در میان انگشتان مادرم احساس می کردم که هی بر پیچشش اصرار داشت و مدام این جمله را تکرار می کرد که ": بچه آخه تو چه جونوری هستی؟"
------
خاطره امروز از آنجا شروع شد که در آن روز خاص پر مشغله،" خانم خورسند" منتظر مطلبم بود در آخرین روز صفحه بندی اعتماد. بعد از طی ترافیک لعنتی، سریع پله های کلینیک را دوتا یکی آمدم بالا و وصل شدم به اینترنت.عادت مالوف این بود که قبل از هر کاری روپوشم را بپوشم، اما زمان تنگ بود و بود و با عجله مشغول فرستادن مطلب شدم . خانم انصاری، پرونده به دست آمد بالا و بعد از گذاشتنشان بروی میزم گفت:"این خانم بار اول که آمده. خیلی وقت هم هست که نشسته. بگم بیان تو؟" عادت بدی که دارم این است که وقتی ذهنم مشغول کاریست، اصلا متوجه اتفاق های پیرامونم نیستم.همینطور که صفحات اینترنت را باز می کردم سری از روی باری به هرجهت تکان دادم و او رفت.نمی دانم چقدر گذشت، اما وقتی سرم را بلند کردم دیدم خانمی میان سال با دختر نوجوانش روبرویم نشسته اند. خودم را جمع و جور کردم و آمدم عذر خواهی کنم که معطل شده اند، که دیدم مادر و دختر مشغول سیرو تفحص عکسها و نقاشی های حیوانات بر دیوار اتاقم بوده اند. خوشبختانه ما دامپزشک ها از حیث سوژه برای تزئین درو دیوار مطبمان کم نمی آوریم.از عکس های رنگارنگ حیوانات بزرگ و کوچک گرفته تا نقاشی و کاریکاتور از آنها. بلند شدم و بعد از سلامی خواستم که بیمار را روی میز بگذارند تا معاینه را آغاز کنم. دختر سر در گوش مادر کردو چیزی پچ پچ کرد و در جواب او، مادرش گفت :"چرا خجالت میکشی عزیزم" و بعد رو به من کرد و گفت:"ببخشید، دخترم میگه خود آقای دکتر کی میان؟ آخه ما از چند روز پیش وقت گرفته بودیم که خود دکتر..." . من لحظه ای پا به پا شدم و تا آمدم چیزی بگویم، خانم انصاری چون نجات بخشی، روپوش سفید را به دستم داد. وقتی روپوش سفیدم را از دستش گرفتم و پوشیدم دیدم که دید آنها به من 180 درجه تغییر کرد. مادر رو به دخترش کردو گفت":اا دیدی گفتم؟ ایشون دکترن" و پوشیدن روپوش، مانند آبی بود بر آتش بی اعتمادی آنها.
معایناتم که تمام شد نشستم تا نسخه شان را بنویسم. دختر خجالتی، زیر گوش مادر پچ پچ میکرد و به یکی از عکس های روی دیوار، اشاره می کرد(همین عکس که اینجا میبینید).مادر بعد از لب ورچیدنها با صدایی که من هم بشنوم گفت": خب از خود آقای دکتر بپرس" بعد در حالی که عکس را نشانم میداد گفت":آقای دکتر، این چه حیوونیه توی این عکس؟". خوب می دانستم که راجع به کدام عکس حرف میزنند،سرم را بالا نیاوردم و همینطور که نسخه را مینوشتم برای شوخی، بدون آنکه نگاه گفتم": کدوم یکی جونور رو میگین؟ بالایه یا پایینیه؟".منتظر بودم لبخندی بزنند" و "این حرفا چیه آقای دکتر"ی بگویند. اما مادرو دخترخیلی جدی بلافاصله به عکس نگاهی مجددی انداختند و این بار دخترک مثل داوطلبین مسابقات تلویزیونی که میخواهند سریع پاسخی دهند گفت:"بالایه رو میدونیم چیه ! میشه بگین اونی که پایینه، اون قهوه ایه که معلوم نیستش ؛ اون چه جونوریه؟"
با انگشتانم بروی میز ضرب گرفته بودم و به آن عکس و دخترک، زیر چشمی نگاه می کردم. یاد مادرم افتادم که بنده خدا سی سال پیش دنبال این جواب بود. بلاخره یکنفر فهمید که من چه جانوری هستم!
از آنجا که می دانم ذهن شما هم درگیر جانور مورد نظر شده، باید بگویم این جانور گراز دریایی است(همان" شیرماهی کودن" کارتون تنسی تاکسیدو با آن دندانهای درازش) که حدود 8 سال پیش در جزیره کیش جراحیش کردم.
